ایگناز گلدزیهر، ـ خاورشناس سرشناس مجارستانی ـ که در زمرة خاورشناسان یهودی به شمار میرود، نقش به سزایی در ترویج شبهات مربوط به اسلام، رسول خدا ، قرآن و حدیث در جهان داشته است. وی در 22 ژوئن 1850 م. متولد و در 71 سالگی در سال 1921 م. از دنیا رفت.
او در پژوهشهای قرآنی خود وامدار «تئودور نولدکه» در کتاب تاریخ قرآن است.
زمینههای اصلی اسلام پژوهی او کلام، اعتقادات، فرقهشناسی و نیز قرآن پژوهی بوده است.
گلدزیهر سفرهای علمی متعددی به کشورهای اسلامی از جمله سوریه و مصر داشته و نزد برخی دانشمندان بزرگ مسلمان درس آموخته و زبان عربی و علوم اسلامی را فراگرفته است.
در این نوشتار، ضمن معرفی صفتهای یهودی مسلکانة وی، زندگانی علمی (شامل بررسی کتاب العقیده والاسلام و مذاهب التفسیر الاسلامی و ظاهریه، مذهب و تاریخ و...) و نمونههایی از اهداف و اغراض خاص وی مورد توجه قرار خواهد گرفت.
رویارویی گلدزیهر با رسول خدا به همراه شبهات وحی، مقولهای است که به حول و قوة الهی در مقالات بعدی مورد توجه قرار خواهد گرفت.
گرایشهای تفسیری، سخنرانیهایی درباره اسلام، اغراض خاص، خود باختگی در برابر گلدزیهر.
ايگناس گلدزيهر، ـ خاورشناس مشهور مجارستانى ـ در 22 ژوئن 1850 در شهر «اشتولونيزبورگ» در مجارستان در يك خانوادة صاحب نام يهودى و ثروتمند به دنيا آمد.
گلدزيهر در 12 سالگى به نگارش مقالهاى دربارة نماز و دعا نبوغ خود را نشان داد. او در «بوداپست» شاگرد وامبرى و در 1869 كه به برلين رفت، شاگرد رودريگر بود و رسالة دكتراى خود را دربارة يك تفسير عربى تورات در قرون وسطى، بنام تنخوم اورشلى به سال 1870 زير نظر فليشر (1888- 1801) در لايپزيگ گذرانيد و در 1871 با كمك بارون ژوزف التوس بهدانشگاه بوداپست وارد شد و به تدريس زبانهاى عبرى و عربى پرداخت. گلدزيهر به سال 1872 به استاديارى دانشگاه بوداپست برگزيده شد، ولى مدتى بدرازا نكشيد كه وزارت فرهنگ مجارستان او را در يك هيئت مطالعاتى به خارج فرستاد و يك سال در وین و ليدن مشغول بود و بعد به خاورزمين رفت و از سپتامبر تا آوريل 1873 را در قاهره، سوريه و فلسطين گذرانيد. در مدتى كه در قاهره بود، توانست به برخى مجالس درس جامع الازهر راه يابد و اين امر، براى مردى همانند او امتيازى شايان و احترامى بزرگ به شمار مىآمد. توجه او از همان هنگام كه براى تدريس در دانشگاه بوداپست برگزيده شده بود، به مطالعات عربى به طور عموم و اسلامى به طور اخص روز به روز افزايش مىيافت تا در ميهن خود شهرتى بسزا يافت. به سال 1871 به عضويت وابسته و بعد پيوستة آكادمى مجارستان برگزيده شد و در 1907 به رياست يكى از بخشهاى آن رسيد. او به سال 1894 به استادى زبانهاى سامى برگزيده شد و از آن هنگام ديگر از ميهنش و از شهر بوداپست بيرون نرفت، مگر براى
شركت در كنگرههاى خاورشناسان يا براى سخنرانى در دانشگاههايى كه از وى دعوت مىكردند. به گفتة بكر،
او به اتفاق اسنوك هورگرونيه دانش اسلامشناسى را پايه گذارى مىكرد. جنگ جهانى اول زندگانى علمى او را مختل كرد و با آنكه زبان تحصيلى او آلمانى بود و به فرهنگ آلمان دل بستگى فراوان داشت، حاضر نشد از همپيوستگى فرهنگى برادرانة همه ملتها دست بردارد. حتى پس از پايان جنگ كه مجلههاى علمى اروپا به دست او نمىرسيد، اين محروميت از غذاى روحى را در نامههايش به دوستان، در ميان مىگذارده و نمونههايى از آن را ماسينيون ياد كرده است.
او مدّت 30 سال دبير كّل جامعة يهوديان تجدّدخواه «بوداپست» بود. گلدزيهر در جوانى بر اثر مطالعة تورات طرفدار نظرية ولهاوزن مبنی بر «نامتجانس بودن اجزای اصلى تورات شد» و بعدها به نظرية مارنست رِنان گرایش پیدا کرد که میگفت:
«فرهنگ و تمدن آريايى برتر از تمدن سامى مىباشد.»
گلدزيهر در اواخر عمر به این نتیجه رسيده بود كه:
«اگر هم نظر ولهاوزن و رنان دربارة افسانه بودن «تورات» درست باشد، باز بايد تورات مقدس را همانند يك اثر هنرى پذيرفت.»
از اين خاورشناس آثار مختلفى به جا مانده است. در ميان آثار وى، چند كتاب و مقاله بيشتر مورد توجه و نقد قرار گرفته كه از جملة آنها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
یک ـ سخنرانیهايى دربارة اسلام؛
دو ـ گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان؛
سه ـ ظاهریه، مذهب و تاریخ ایشان؛
چهار ـ موضعگیری قدمای اهل سنت در برابر علم یونانی.
البته با توجه به موضوع این نوشتار که بررسی مطالعات قرآن پژوهی گلدزیهر است، تنها به معرفی و بررسی دو کتاب اول بسنده خواهد شد.
«گلدزیهر» این سخنرانیها را در مجموعهای گرد آورده و به صورت کتاب مستقلی انتشار داده است. کتاب مزبور در اروپا به انگلیسی ترجمه و چاپ شده و در شرق اسلامی نیز مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا سه تن از مترجمان مصری، آن را با عنوان العقیدة و الشریعة فی الاسلام به زبان عربی برگرداندهاند و در ذیل برخی صفحات آن، تعلیقات کوتاهی آوردهاند و رای گلدزیهر را رد کردهاند. این سه تن محمد یوسف موسی و عبدالعزیز عبدالحق و علی حسن عبدالقادر نام دارند. نقد ایشان به دلیل اختصار، مورد پسند دانشمند معاصر مصری، استاد محمد غزالی، قرار نگرفته و کتابی با عنوان دفاع عن العقیده و الشریعه در پاسخ گلدزیهر نگاشته و در مقدمه آن آمده است:
«حق آن است که این کتاب ]نوشتار گلدزیهر[ از بدترین آثاری است که درباره اسلام تالیف شده و از زشتترین طعنههایی است که بر اسلام زدهاند و حاشیههای اندکی که در ذیل پارهای از صفحات در ترجمه عربی آن آمده، سدی محدود و کم توان در برابر امواج سرکش تهمت و ستم به شمار میآید».
سپس، کتاب العقیدة و الشریعة فی الاسلام به وسیله علینقی منزوی از عربی به فارسی ترجمه شده و با عنوان درسهایی از اسلام انتشار یافته است. مترجم، پاورقیهای استادان مصری را حذف کرده و تعلیقاتی از خود به کتاب افزوده است.
همان گونه که گفتیم، گلدزیهر تتبع بسیار در کتابها و رسایل مسلمانان داشته و آثارش معمولا از ذکر مآخذ اسلامی انباشته است، ولی متاسفانه کار خود را با حسن نیت قرین نکرده و در تحقیق مباحث اسلامی غالبا به پندارگرایی روی آورده است. به علاوه گاهی در فهم تعابیر عربی در میماند و معانی نادرستی را به عبارات روشنی نسبت میدهد. سزاوار است برای اثبات هر کدام از این لغزشها نمونهای را در اینجا بیاوریم.
گلدزیهر درباره اینکه قرآن کریم به پیامبر اسلام و مومنان وعده داده است که خداوند از آنان دفاع میکند، چنین مینویسد:
«در اینجا گمراهی افسانهآمیزی در شیوة تصور محمد از «الله» وجود دارد؛ چون میرساند که خدا از مقام والای آسمانی خود پایین میآید تا شریک و یاور پیامبر در جهاد او باشد.»
ممکن است کسانی بپرسند که گلدزیهر این تصور افسانه آمیز را از کدام آیة قرآنی دریافته است؟ پاسخ این پرسش روشن است. گلدزیهر در همان صفحه از کتاب خود، آیه ذیل را به عنوان استشهاد آورده است:
«إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ؛ در حقيقت خدا از كسانى كه ايمان آوردهاند دفاع مىكند؛ كه خدا هيچ خيانت پيشه بسيار ناسپاس را دوست ندارد.»
آیا به راستی این آیة شریفه، نشان میدهد که خداوند برای دفاع از جبهة مؤمنان از آسمان پایین میآید و در جنگ شرکت میکند؟ یا این پندار را ذهن گلدزیهر ساخته و به آیة قرآن افزوده است؟
به نظر میرسد هنگامی که گلدزیهر آیة قرآن را میخوانده، تحت تاثیر کتاب دینی خودش یعنی «تورات» قرار داشته و قرآن را با نگرش خاورشناسی یهودی تفسیر میکرده است؛ زیرا در «تورات» میخوانیم:
«1. خداوند در روز، پیش روی قوم در ستون ابر میرفت تا راه را به ایشان دلالت کند و شبانگاه در ستون آتش، تا ایشان را روشنی بخشد و روز و شب راه روند.»
2. «خداوند بر اردوی مصریان از ستون آتش و ابر نظر انداخت و اردوی مصریان را آشفته کرد و چرخهای عرابه ایشان را بیرون کرد تا آنها را به سنگینی برانند و مصریان گفتند: از حضور
بنی اسرائیل بگریزیم؛ زیرا خداوند برای ایشان با مصریان جنگ میکند.»
آری، گلدزیهر با توجه به توصیف تورات از اوصاف حق تعالی، اظهارات فوق را مطرح کرده است وگرنه، خدای توصیف شده در قرآن در تصور و احاطة هیچ کس در نمیآید؛ همان گونه که در قرآن آمده است:
«وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»
او بر همة اشیا، چیره و محیط است؛ همان گونه که در قرآن میفرماید:
«أَلاَ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ»
و به هیچ موجودی شبیه نیست، چنانچه آمده است:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»
بنابراین، اگر در قرآن مجید از دفاع خدا سخن به میان است، بدیهی است که دفاع حضرت حق از مؤمنان، شبیه
دفاع انسانها از یکدیگر نمیباشد، بلکه حیّ داور دانا از راه تحکیم روحیه مومنان: «أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ»
و ایجاد ترس و رُعب در دلهای کافران: «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»
و امثال این امور آنان را نصرت و پیروزی میبخشد، نه با خرامیدن از آسمان و شرکت در جنگهای آدمیان! در واقع، امر اُنس ذهنی خاورشناس مجاری با «تورات»، سبب شده است تا از آیة شریفة قرآن چنان برداشتی را تلقی کند و سپس آن را به حضرت ختمی مرتبت نیز نسبت دهد.
نمونه دیگر آن است که گلدزیهر عقیده داشته است که قرآن، حضرت ختمی مرتبت را «اسوه»، یعنی سرمشق و مقتدای مسلمانان معرفی نکرده است، بلکه این علمای علم کلام بودهاند که چنین ادّعایی را مطرح کردهاند؛ او در این باره اظهار داشته است:
«علم کلام در اسلام این مطلب را محقق شمرده است، بدین ترتیب که صورتی از پیامبر ترسیم نموده که قهرمانی برجسته و نمونهای از بالاترین فضایل را مجسم میسازد، نه کسی که تنها ابزار وحی الهی بوده و وسیله نشر کلام خدا در میان مردم بیایمان شمرده میشده است. با اینکه به نظر میرسد این را خود محمد نخواسته است؛ زیرا وی گفته که خداوند او را عنوان گواه و نویدبخش و بیم رسان و دعوتگر به سوی خدا، به فرمان او، و چراغی تابان فرستاده است؛ یعنی او راهنماست نه الگوی برتر، یا دست کم او سرمشق نیکو نیست مگر در پرتو امید به خدا و یاد بسیار از خدا.»
چنانکه ملاحظه میشود، گلدزیهر در پایان سخن سخت به تنگنا افتاده است؛ زیرا آشکارا دیده که قرآن مجید در همان سوره احزاب که پیامبر را گواه و نویدبخش و بیم رسان و داعی الی الله و چراغ تابان خوانده، وی را «أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ سرمشقی نیکو» نیز توصیف کرده است (و او این وصف را در قرآن، انکار میکند)؛ از این رو، چارهای اندیشیده و این قید را بر سخن خود میافزاید که از دیدگاه قرآن، پیامبر «سرمشق نیکو نیست مگر در پرتو امید به خدا و یاد بسیار از خدا». بیخبر از آنکه این معنا، از ناآگاهی او نسبت به زبان عرب حکایت میکند؛ زیرا این قید در پی آیه، مربوط به کسانی است که باید از پیامبر پیروی کنند و او را سرمشق قرار دهند نه مربوط به خود پیامبر! که اگر چنین بود، جا داشت
شرط مزبور به صورت: «ان کان یرجوا الله...» بیاید، نه به شکل «لمن کان یرجوالله...» اصل آیه شریفه در قرآن کریم چنین است:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛ بيقين براى شما در (روش) فرستاده خدا، (الگويى براى) پيروى نيكوست! براى كسانى كه اميد به خدا و روز بازپسين دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.»
برای هر کس در اینجا به اصطلاح ادبی، «لمن کان یرجوالله» بدل از «لکم» شمرده میشود؛ چنان که زمخشری در تفسیر کشاف اظهار داشته است:
«لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ بدل من لکم کقوله: لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ.»
وانگهی به فرض آن که قرآن کریم قید کرده باشد: «پیامبر در صورتی سرمشق دیگران است که به خدا امید داشته و او را بسیار یاد کند» مگر رسول الله ، چنین امیدی به خدا نداشت و او را اندک یاد میکرد؟! از این نیز که بگذریم، مگر قرآن مجید با صراحت نفرموده است:
«وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ و مسلماً تو بر شيوه (اخلاقى) بزرگوارانهاى هستى.»
و مگر قرآن نفرموده است:
«همه باید از رسول الله (که دارای خوی بزرگی است) پیروی کنند؟»
آیا در قرآن کریم نیامده است که:
«قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»
و همچنین:
«وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
پس گلدزیهر چگونه به خود اجازه میدهد تا چنین اظهار نظری بکند؟! این ادّعای وی که قرآن، محمد را سرمشق اخلاقی مسلمانان قرار نداده است، چه سهمی از حقیقت دارد؟!
سید محمد ایازی در مورد این کتاب اظهار داشته است:
«پیش از قضاوت درباره مذاهب التفسیر الاسلامی مولف که اثر متاخر او میباشد، باید نگاهی هر چند کوتاه به کتاب درسهایی درباره اسلام که در عربی به العقیده و الشریعه انتشار یافته، بیندازیم تا معلوم شود که این نویسنده چه جهتگیری کلی داشته و هدف او در قبول سخنرانیهای پاریس و تنظیم این یادداشتها برای مخاطبان عصر خود چه بوده است.
به نظر من اصول و چهارچوب اندیشه قرآنی و تفسیری گلدزیهر را این درسهای اسلامی تشکیل میدهد. اگر طرح و اندیشهای در مذاهب التفسیر داشته و آنها را از زبان دیگران گفته و برجسته کرده، اما در این کتاب با شفافیت بیشتری آنها را آشکار ساخته است.
ایگناز گلدزیهر در این کتاب اغراض و اهداف خاصی را دنبال میکند. از جمله اهداف او میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. اسلام نمیتواند رسالتی جاویدان باشد وآنچه به عنوان اسلام مطرح شده، دستاوردهای پیامبر و برداشتهایی است که در طول تاریخ توسط علمای اسلامی عرضه شده است. آنچه به عنوان تمدن اسلامی مطرح است، نوعی هلنیزم و افکار و نظریات سیاسی ایران و آرای فلسفی هندی و نوافلاطونی است؛ البته او میپذیرد که اسلام در همه این میدانها توانایی خویش را در مکیدن و هضم این آرا و در شکل دادن بدانها ثابت کرد و چنان در پالایش این عناصر بیگانه توانایی به خرج داد که شناسایی ریشه آنها جز با تجزیه و تحلیل ژرف امکان پذیر نیست. با این همه، او اصرار دارد ثابت کند که دین اسلام، محصول مجموعهای از گذشته و آینده است.
2. آنچه پیامبر اسلام عرضه کرده، گلچینی آمیخته از اطلاعات و عقاید مذهبی نیست که آنها را فراگرفته باشد، بلکه در برخورد با شخصیتهای یهودی و مسیحی و جز آنها به دست آورده و تحت تاپیر آنها قرار گرفته است. وی معتقد است پیامبر آنچه از تعلیمات دینی داشت وحی الهی میدید و یقین کرده بود که او وسیله این وحی شده است؛ بدین روی مطلب تازه یا طرفهای در این دعوت نبود.
3. تلقی او از وحی پیامبر این بود که افکار درونی، برخاسته از دانستنیها و اندیشههایی بود که در واکنش به شرایط محیط و فشارهای طاقت فرسای عصر خود به دست آورده بود. گو این که خوابهای هیجانانگیز و الهامات مذهبی نیز به این مجموعه افزوده
میشد و او را به رفتن سوی قریش میخواند تا ایشان را از نتیجه آن زیانکاری بترساند.
4. دعوت پیامبر اسلام در مکه به توبه، ندامت، فروتنی و تسلیم بر پایه داستانهایی استوار است که بیش از هر چیز به روز بازخواست پیوند دارد و نتیجه چنین بینشی برای پیامبر آن است که شرک را نفی کند. او در جایی دیگر مینویسد: تصویر ترسناکی که پیامبر از روز رستاخیز ارائه میداد، از وحی یا از ادبیات مذهبی پیشینیان گرفته بود و آنچه ترسیم میکرد، هیچ موضوع امیدوار کنندهای در کشور آینده آسمانی سراغ نداشت.
محمد فقط یک ترساننده بود که از روز خشم و بازخواست بیم میداد. او خوشی را تنها برای برگزیدگان در بهشت میدید و هیچ روزنه امیدی در جهان زمینی نمیدید.
اینها نمونههای بسیار کوچک و اندک از نوشتههای گلدزیهر است که در کتاب درسهایی درباره اسلام مطرح میکند و در این راه دچار تناقضات بسیاری میشود. از سویی میگوید: تعالیم او برگرفته از یهود، نصاری و مردم عرب بود و از سویی دیگر میگوید: تعلیماتش را از یاران خود در مکه فرا گرفته بود. وی در جایی دیگر میگوید: اینها الهاماتی است که هیچ عربی آماده نبود آن را سرود الهامی بداند.
سید محمدعلی ایازی در مقدمة کتاب گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان تصریح کرده است که آنچه از مجموع سخنان گلدزیهر به دست میآید، آن است که:
الف. تفسیرهای او مادی است.
ب. شخصیت حضرت ختمی مرتبت مورد تحقیر قرار گرفته شده است.
ج. اسلام کوچک شمرده شده است.
د. تعالیم اسلام را بدوی جلوه داده است.
ما مسلمانان از امثال گلدزیهر و سایر خاورشناسان انتظار نداریم تا مانند ما به اسلام و قرآن اعتقاد داشته باشد. این اصل بدیهی است که این خاورشناسان به فرهنگ و زبانی دیگر تعلق دارند و فاصلة فرهنگ آنان با فرهنگ اسلامی مورد توجه است. از طرفی، از اهداف خاورشناسان نیز آگاهی کافی داریم، ولی در عین حال از پژوهشگران مسلمان و مردمی که در کشورهای اسلامی زندگی میکنند و با آثار این خاورشناسان سر و کار دارند، انتظار است که مطالب امثال گلدزیهر را تحقیقی عالمانه و قطعی تلقی نکنند؛ اما متأسفانه برخی پژوهشگران در برابر گلدزیهر در دامن خودباختگی افتاده و اصل خود را به فراموشی سپردهاند.
نمونه عینی این خودباختگیها را میتوان در علینقی منزوی ـ مترجم فارسی کتاب درسهایی در باره اسلام ـ ملاحظه کرد، آن گاه که در مقدمه ترجمه خود مینویسد:
«گلدزیهر در این کتاب یک نگاه کلی تحلیلی روشنگرانه بر همه گوشههای اسلام افکنده و جوهره زندگی روحانی اسلام را از دیدگاه خود نقاشی کرده است. او در بخش یکم از شش بخش کتاب، از محمد و اسلام شرحی نوشته و نقش مهم وجدان و پاکدلی را در اسلام نشان داده است. در بخش دوم، پژوهشی گسترده از تکامل قانونهای اسلام میآورد و تصویری کلی از تاریخ حدیث و ویژگیهای فقه در آغاز پیدایش مذهبوارهها به دست میدهد. مهمتر از آن دو، بخش سوم است که ویژه تکامل علم کلام میباشد و در آن گسترش مسئله جبر و اختیار و اختلاف معتزلیان و سنیان را در پرستش و اخلاق بیان میکند. گلدزیهر در اینجا آزادیخواهی و مترقی بودن معتزله را منکر شده و با روحیة سیستماتیک نشان داده است که از سنیان و تسنن محافظه کارانة عربها دفاع میکند و من نیز در پانوشتههایم بدین شیوة گلدزیهر اشارت نمودم. سپس گلدزیهر به دو مذهب اشعری و ماتریدی پرداخته و بر خلاف دیگران، درباره ماتریدی گسترشی بیشتر داده است. بخش چهارم این کتاب در بینش و پارسایی با تصوف است که پیدایش آن را در اسلام به صورت پارسایی ساده و تکامل آن را پس از آمیزش با رهآوردهای هندی و یونانی نشان میدهد تا در سدة 7 ق ـ 13 م به وحدت وجود میرسد. دو بخش آخر کتاب درباره فرقههای کهن، خوارج و شیعه در اسلام و فرقههای نوین وهابی، بهایی، سیک و احمدی (قادیانی) میباشد؛ سپس از کوششهایی که برای همکاری میان تشیع و تسنن انجام شده است، سخن میگوید. این کتاب تصویری نسبتاً کامل از زندگانی روحانی اسلام است که بخشهایش نیز متناسب میباشد.»
فراموش نکنیم که کتاب بیست و سه سال نوشتة علی دشتی در واقع شکل بازنگاری و ساده گردانیدة همین کتاب درسهایی درباره اسلام میباشد.
این کتاب، در سال 1920، به زبان آلمانی چاپ و منتشر شد و نخستین ترجمة کامل آن به زبان عربی، در سال 1954 ، به دست عبدالحلیم نجّار انجام گرفت و با نام مذاهب التفسیر الاسلامی در مصر عرضه شد.
«گلدزیهر در این کتاب، انواع نگاههای مختلف به کتاب مقدس قرآن را در میان مسلمانان یا مکاتب تفسیری، تحلیل میکند و با نقد و بررسی آنها، آرای خود را دربارة اسلام، قرآن، پیامبر اکرم و درجة تأثیرپذیری قرآن از آیین یهود، بیان مینماید.
گلدزیهر در آغاز، نخستین مرحلة تفسیر و شکلگیری آن را طی دو فصل، بیان میکند؛ سپس مکتب تفسیر نقلی و اصول آن را باز میگوید. سومین بخش دربارة نگرش تفسیری معتزله است که مؤلف گزارش تاریخی و تحلیلی دقیقی از این جریان و شیوة سلوک فکری آنان، به دست میدهد. چهارمین بخش، دیدگاه تفسیر صوفیانه را بحث و تفسیر رمزی یا تأویلی را بررسی مینماید. پنجمین بخش دربارة تفسیر عقیدتی یا فرقهای است که مؤلف در آن، نحوة استفادههای فرقههای دینی و کلامی را از آیات قرآنی نشان میدهد و مواردی را نقل میکند که چگونه برخی فرق برای اثبات باورهای خود، با تکلف، از آیات، به سود خود کمک میگرفتند ...»ایــازی درباره ایـن کــتاب اظهـار داشته است:«این نوشته صرف نظر از مشکلات محتوایی و پندارگراییهای فراوان از نخستین آثار تفسیر پژوهی است که درباره تفسیر قرآنی انجام گرفته و در پژوهشهای مثبت و منفی این رشته تاثیرگذار بوده است. اگر کسی بخواهد سیر تحول این دانش را در این یک صد سال اخیر مورد توجه قرار دهد، باید از کتاب مذاهب التفسیر الاسلامی آغازیدن کند و روش گلدزیهر را در نقد و تحلیل تفاسیر اسلامی بررسی و تاثیر آن را در نوشتههای پس از او جستجو نماید. دانش تفسیر پژوهی در این یک صد سال اخیر بالیدن گرفت وگرنه پیش از این حداکثر در سطح طبقات نویسی بسنده میشد. از کتابهایی که در عالم اسلام به ویژه در جهان تسنن صدا کرد، التفسیر و المفسرون محمد حسین ذهبی است؛ اما میبینیم که این کتاب بسیار متاخرتر از اثر گلدزیهر و با فاصله حداقل پنجاه سال نوشته شد. کتابهای دیگر همه در این سطح است و یا کتابهایی است که درباره یک تفسیر خاص مانند تفسیر زمخشری (م 528) فخررازی (م 606) و قرطبی (م 671) یا درباره یک گرایش خاص مانند تفسیر اثری، تفسیر عقلی و اجتهادی و تفسیر شیعی و سنی است که این آثار نیز پس از این کتاب نوشته شد. روش او چه به لحاظ اثباتی و بهره گرفتن از شیوههای تحقیق و چه به لحاظ سلبی و نقد گفتههای او، تاثیر جدی در آثار دیگران داشته است؛ به همین جهت مطالعه این کتاب ضروری به نظر میرسد.»
دکتر پرویز رستگار نیز در مقالة «مُستغربات یک مستشرق» دربارة این کتاب مینویسد:
«وی که کتاب خود را سرشار از استنادها و مراجعهها به آثار دیگر خاورشناسان گرد آورده است، از پس کاری ـ انصاف باید داد ـ دشوار برآمده که محصول چندین پارامتر مهم است که باید الگو و چراغ راه کسانی باشد که دغدغة یک پژوهش پر کار، همه جانبه و به دور از شتاب و گیشه پسندی را دارند؛ محورهایی چون فراهم آوردن مواد خام، ریز، پراکنده و انبوه (تجزیة استادانه که الزاماً به معنای ترکیب ماهرانه و استحصال سنتزهای بدون نقص نیست)، نگاهی تاریخی به دانش تفسیر و جدا از دغدغههای برخاسته از درگیر شدن در نکتهها و گفتهها و ناگفتههای اقیانوس گونة این علم و در واقع، نگاه آزادانه و از بالا و مشرف، به جای نگاه درگیرانه و از پایین و در سطح، مراجعه به منابع دست اول و کمتر واسطه خورده، کنجکاویهای همه جانبه و تتبع زیادی که در متن و نیز در پانوشتها و نشانیدهیهای پر شمار کتاب، به خوبی بازتاب یافته است و آگاهیهای خوب از قواعد زبان و ادبیات عرب، تاریخ صدر اسلام و تاریخ نزول قرآن کریم که مورد تصدیق، تأیید و اعتراف آقایان ایازی و عبدالحلیم نجار هم قرار گرفته است.»
این کتاب دارای شش بخش به شرح زیر است:
دوره نخستین تفسیر؛
تفسیر روایی؛
تفسیر در پرتو عقیده؛
تفسیر در پرتو تصوف اسلامی؛
تفسیر در پرتو فرقههای دینی؛
تفسیر در پرتو تمدن اسلامی؛
گلدزیهر در این کتاب به دنبال بزرگ نمایی اختلاف مذاهب اسلامی است؛ به همین دلیل، از این گوشه و آن گوشه کتابهایی را پیدا میکند تا فاصله میان مذاهب اسلامی را نشان دهد و حرکتی را خنثی کند که در آن عصر توسط افرادی مانند سید جمال الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده آغاز شده بود.
در این فصل، گلدزیهر نخست به انگیزههای تفسیر قرآن میپردازد و یکی از آن عوامل را اختلافهای مذهبی مسلمانان میداند. وی معتقد است مذاهب برای آن که وجههای الهی و حقانی به اندیشههایشان بدهند، به توجیه و تفسیر آیات به نفع باورهای خودشان روی آوردهاند. او همچنین معتقد است اضطراب و ناپایداری نص قرآنی و اختلافهای قرائتها زمینة این تفاسیر را فراهم آورده است. پس از آن به عوامل اختلاف قرائات پرداخته و آنها را چنین بر میشمارد: بی نقطه و حرکت بودن نص قرآنی، افزودههای تفسیری، تفاوت قرائت صحابهای همانند ابن مسعود و ابی بن کعب. نویسنده برای اثبات این نکته به آیاتی از قرائت ابن مسعود استناد کرده و افزودههای قرائت وی را نشان میدهد. در ادامة این
فصل به مواردی از تناقضات قرائتها اشاره کرده و تفاوتهای فقهی و عقیدتی برخاسته از این موارد را یادآور میشود؛ برای مثال، وی معتقد است
که طرفداران جواز متعه به قرائتی
استناد کردهاند که در آن، پس از
جملة «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ»
عبارت «إِلَى اََجَلٍ مُسَمّىً» آمده است،
و یا این که برای جلوگیری از شبهة امکان حکم به غیر حق از سوی خداوند، صیغة فعل «احکم» را از امر به مضارع در آیه صد و دوازده سوره انبیا تغییردادهاند.
ـ نویسنده این فصل را با برشمردن اختلافهای تفسیری میان مفسران نخستین که تمامی آنها نیز جنبههای کلامی و فقهی دارند، ادامه میدهد. او پیدایش قرائات غیرمشهور و الفاظ شاذ عربی در قرائات را نیز به همین عامل تفسیری منتسب میسازد.
بخش پایانی این فصل را موضوع قرائتها و محدود شدن آنها توسط ابن شنبوذ و توجیه قرائتهای هفت گانه به وسیله روایت «سبعة احرف» و تاثیرهای نحو و نحویان بر قرائات تشکیل میدهد.
نویسنده در آغاز فصل، بر مجرای منع تفسیر قرآن از سوی خلفا مروری کرده و معتقد است این گرایش تا اواخر قرن دوم هجری ادامه داشته است و برای تاکید بر خودداری صحابه از تفسیر قرآن، به اقوالی از ایشان تمسک کرده است. به اعتقاد وی تنها شکل رایج تفسیر قرآن در میان صحابه، شرح و توضیح قصههای قرآن بوده و به همین دلیل نیز روایات اسرائیلی وارد منابع اسلامی گردیده است. یکی از عوامل تقویت کننده این شیوه تفسیری، روایاتی است که تفسیر به رای را ممنوع میکند و به اعتقاد نویسنده، تفسیر به رای به آیات عقیدتی اختصاص دارد؛ زیرا در هیچ یک از مفاهیم دریافت شده بشری امکان رسیدن به علم و یقین وجود ندارد مگر در آن جا که به وسیله روایت، یک مفهوم به پیامبر یا صحابه استناد داده شده باشد. او در ادامه مینویسد: اگر چه مسلمانان در تفسیر قرآن به نقل تکیه میکردند، اما به دلیل آن که در گزینش آنها دقت کافی نداشتند، روایات متعدد و متناقض را از فرد واحد نقل کردهاند. از جمله دلایل وی برای کم توجهی مسلمانان در گزینش درست روایات، سخن سیوطی است که میگوید برای نقل روایاتی در تفسیر قرآن در خواب از حضرت رسول اجازه میگرفته است و یا از مجاهد نقل شده است که میگفت: «وقتی ابن عباس آیهای را تفسیر میکرد، من نوری را در چهرهاش میدیدم.»
گلدزیهر بر این باور است که بسیاری از روایات تفسیری منسوب به ابن عباس صحیح نیست؛ زیرا وی در هنگام وفات رسول خدا 10 تا 13 سال بیشتر نداشته است و همچنین روایاتی وجود دارند که از تردید و کم دانشی وی حکایت میکنند؛ چنان که در بسیاری از موارد در تفسیر آیات، او به «ابا الجلد» و تورات و یهودیان مراجعه میکرده است. نویسنده در ادامه فصل معتقد است در حالی باید ابن عباس را پدر تفسیر ماثور دانست که نمیتوان به روایات او و تفاسیرش اعتماد نمود. در مجموع، وی معتقد است روایات مبالغه آمیزی که دربارة ابن عباس رسیده است، باعث ایجاد تردید و بیاعتمادی در تفسیر او میشود. در ادامه، وی از راویان تفسیر ابن عباس و اثر آن بر تفاسیر متاخر سخن گفته است و نتیجهای که از تناقضات روایی به دست میآورد، آن است که ما هیچ تفسیر رواییای در اختیار نداریم و دانشمندان مسلمان برای پرهیز از این مشکل به «وجوه» قرآن معتقد شده و روایاتی را با عنوان «القرآن ذو وجوه» نقل کردهاند.
تفسیر دیگری که مورد بحث نویسنده واقع شده، تفسیر طبری است. نویسنده با ستایشهای فراوانی از این کتاب یاد کرده، ولی معتقد است این کتاب تا قرنهای اخیر مفقود بوده و بخش اعظم آن در دسترس ما قرار ندارد. با این حال، او به توصیف سبک و شیوة این تفسیر پرداخته و آزاداندیشی طبری را در رد روایات و اقوال پیشینیان ستوده است. نویسنده در توصیف این اثر به جنبههای قرائت، ادبیات، نقد روایات، بیان مسایل عقیدتی، تعصب مذهبی و مباحث کلامی توجه داشته است.
در این فصل، نویسنده بر این باور است که این شیوة تفسیری اگر چه در مقابل شیوة تفسیر روایی قرار گرفته، از ابتدا بنای بر معارضه و تقابل وجود نداشته است، و پیش گامان این شیوه تفسیری را ارباب مذهب معتزله میداند. وی مینویسد معتزله پس از آن که نتوانستند پندار جبری مسلکان را بپذیرند، ناگزیر برای اثبات ادعای خویش به قرآن روی آورده و آیات قرآنی را با اندیشه و ذائقه خویش تفسیر کردند.
به طور کلی، به باور گلدزیهر عامل پیدایش روشهای گوناگون تفسیری تنها مباحث علمی نبوده است، بلکه مبانی اعتقادی گروهها، سبب اصلی پیدایش شیوههای تفسیری است. وی برای اثبات این برداشت به مواردی از درگیریهای خشونتآمیز میان گروههای اسلامی بر سر تفسیر آیات اشاره کرده است.
نویسنده، مهمترین مسایل مورد توجه این شیوة تفسیری را چنین برمیشمارد: موضوع تجسیم و تشبیه خدا، رؤیت خدا، موضوع حقیقی بودن داستانهای قرآن یا رمزی بودن آنها و... .
وی در هر مورد از مسایل به مباحث طولانی روی آورده و اقوال بسیاری را نقل کرده است. او سابقة اندیشه معتزله را به مجاهد بن جبر منتهی میسازد.
بخش دیگری از این فصل را معرفی آثار تفسیری معتزله تشکیل میدهد که یکی از این افراد شریف مرتضی ابیالقاسم علی بن طاهر است.
بخش دیگری از این فصل به عقاید معتزله و مبانی عقیدتی آنها همانند «عقل» اختصاص یافته است. گلدزیهر معتقد است تمامی تعالیم اسلامی گزینش و ترکیبی از عقاید یهودی، مسیحی، ایرانی و غیره است و به تبع آن، مباحث کلامی نیز برگرفته از فعالیتهای کلامی ـ عقیدتی مسیحیان شرقی است. او پیدایش مکتب اعتزال را اولین ظهور کلامی این تاثیر میداند. پس از آن، نویسنده به چگونگی انتقال افکار مسیحی به مسلمانان پرداخته است.
طایفة دیگری که در تفسیر عقلی مورد توجه واقع شدهاند، صاحبان اندیشة «توقف» هستند. نویسنده، شخصیت برجستة این گروه را عبیدالله بن الحسین الانباری دانسته و اندیشة او را چنین توضیح میدهد:
«خود قرآن بر اختلاف دلالت دارد؛ بنابراین، قول به قدر و جبر هر دو صحیح بوده و مُستند به قرآن است. پس هر دو گروه به حقیقت رسیدهاند؛ چرا که یک آیه نمیتواند بر دو معنی متضاد دلالت نماید.»
این عقیده که دیدگاهی تساهل آمیز است، سابقه داشته و در قرن 13 میلادی از سوی ابوالفضایل رازی ابراز گردیده است.
گلدزیهر در نخستین حکم خود درباره تصوف اسلامی میگوید:
«واقعا یافتن ریشههای قرآنی برای افکار تصوف کاری دشوار است و به سختی میتوان به «صوفیه» این حق را داد که اندیشههایشان را بر کتاب مقدس تحمیل نمایند.»
پس از آن به اصول عقاید تصوف همانند «وحدت وجود» پرداخته و دلایل آن را بر میشمارد. گلدزیهر در ابتدای این فصل بارها اندیشه تصوف را غیر قرآنی و غیر اسلامی خوانده و اعتقاد به ظاهر و باطن را در نص قرآنی نامقبول میداند. باور گلدزیهر آن است که این شیوه تفسیری ریشهای افلاطونی و فیلونی داشته و متکی بر رمز و تاویل است. وی برای اثبات این سخن به نمونههایی از تفاسیر صوفیه همانند آیة نور و استرجاع استناد میجوید. نویسنده، برخی عقاید صوفیه را که به قرآن مستند شدهاند، چنین بر میشمارد: علم الیقین، عین الیقین، فناء فی الله، وجه الله، صراط، شفاعت، کرامات و وحدت وجود.
در ادامه فصل، دیدگاههای تفسیری متصوفه زیر بررسی شده است:
یک. ابن عربی؛
دو. اخوان الصفا؛
سه. غزالی؛
چهار. حلاّج؛
پنج. ابن رُشد؛
شش. ابن سینا؛
هفت. سهروردی؛
هشت. سنایی.
در بخش عمدهای از این فصل، نویسنده با بیان برخی شواهد تفسیری از متصوفه، تناقض آنها را با یکدیگر
و با تفاسیر ماثور نشان داده است؛
چنان که اعتقاد دارد اهل تصوف، دانسته، تفاسیر خلاف ظاهر انجام دادهاند؛ برای مثال، روایتی را از ابن عباس آورده است که وی در تفسیر آیه 12 سوره طلاق گفته است:
«اگر تفسیر آن را برایتان میگفتم، مرا سنگسار میکردید و یا میگفتید ابن عباس کافر است.»
همچنین از «ابوهریره» روایتی نقل شده است که میگوید:
«از رسول خدا دو ظرف علم آموختهام که یکی از آنها را منتشر ساخته و اگر دیگری را منتشر سازم، گردنم زده خواهد شد.»
آنچه در پایان بررسی این بخش شایان تذکر میباشد، آن است که گلدزیهر حجم انبوهی از اطلاعات و تحلیلها را در این فصل فراهم آورده که پرداختن به همگی آنها در خور مجالی دیگر است.
نویسنده، این فصل از کتاب را به تفاسیر شیعی و فرقههای تابع آن اختصاص داده است. وی مهمترین ویژگی مبادی تفسیری شیعه را چنین بر میشمارد:
یک. مخالفت با اهل سنت؛
دو. تقدیس ائمه و اعتقاد به مقام الهی آنها؛
و ظهور او؛سه. اعتقاد به امام زمان
چهار. اعتقاد به قرآنی متفاوت با مصحف عثمانی؛
پنج. اعتقاد به کاستی قرآن موجود؛
شش. تأویل آیات بسیاری در قرآن به نفع ائمه اهل بیت .
گلدزیهر نخستین ظهور تفسیر شیعی را به پیدایش خوارج و انطباق آیاتی از قرآن بر آنها (مانند آیات 104 سورة کهف و 25 سورة رعد) مرتبط میداند.
مرحله دوم تفسیر شیعه را تطبیق آیاتی از قرآن بر امویان دانسته و نمونههایی از این تاویلات را بیان کرده است؛ مانند تفسیر «شجره ملعونه» در آیه 60 سوره اسراء.
نویسنده معتقد است که مویداتی نیز بر این گونه تفسیرها در میان تفاسیر روایی اولیه اهل سنت وجود دارد. وی نمونههایی از این مویدات را یادآور شده است و از جمله تاثیرات این گونه تفسیر را پیدایش مسایل خاص فقهی میداند. نکته دیگری که مورد توجه گلدزیهر واقع شده، تفاسیر غلات است. وی بدون هیچ گونه تمایزی، این نوع تفسیرها را جزء تفاسیر اولیه شعیه به شمار میآورد. از دیگر موضوعات بحث و باورهایی است که وی پیرامون آن به شیعه نسبتشده در این فصل، مسئله مصحف علی میدهد؛ چنان که میگوید شیعه اولیه اعتقادی به مصحف عثمانی نداشته و همواره آن را رویاروی مصحف علی میدانسته است و اندیشه تحریف به کاستی را به شیعه منتسب میسازد؛ چنان که میگوید: به اعتقاد شیعه، سوره احزاب کمتر از سوره بقره نبوده و سوره نور بیش از 100 آیه داشته است.
پس از آن به نمونههایی از آیات مختص شیعه که در مصحف عثمانی وجود ندارد، اشاره مینماید؛ چنان که سورههای «النورین» با 41 آیه و «الولایه» با هفت آیه را که به گفته وی در کتاب خانه انگیپور هند وجود دارند، به شیعه نسبت میدهند.
نویسنده، همچنین به تلاشهای شیعه برای ارائه قرآنی متفاوت با مصحف عثمانی اشاره کرده و از جملة آنها ارائه مصحف ابن مسعود را از سوی آنها مورد توجه گلدزیهر قرار گرفته،یادآور میشود. نکته دیگری که پیرامون مصحف علی مسئله ترتیب مصحف است. او در ادامة این بحث به قرآنهایی که گفته میشود به خط علی نوشته شدهاند، اشاره میکند.
بخش دیگری از این فصل را موضوع حجیت تفاسیر شیعه به خود اختصاص داده است. او معتقد است تنها تفاسیری نزد شیعه معتبرند که به یکی از ائمه منسوب باشند. وی همچنین تعدادی از تفاسیر شیعی را نام برده و تفسیرهای آنها را پیرامون
برخی آیات یادآور شده است. گلدزیهر در ادامة این بخش اذعان میکند که اگر چه شیعه قائل به تحریف قرآن میباشد، همواره مصحف عثمانی را مبنای مباحث خویش قرار داده است و تنها در قرائت برخی آیات با اهل سنت اختلاف دارد.
نویسنده، ویژگیهای دیگری را برای تفاسیر شیعی قائل است که برخی از آنها عبارتاند از: کاربرد مجاز و اشاره، تفسیر مبهمات قرآن به نفع شیعه و ذم برخی صحابه. بخش دیگری از این فصل را معرفی آثار نوشته شده پیرامون مبهمات قرآن تشکیل داده و پس از آن نقد برخی تاویلات شیعی آمده است. وی در این بخش، تمامی شیعه را به غلو و زیادهگویی در متهم ساخته است. در قسمت پایانی این فصل، به شیعة فاطمی و اخوان الصفاحق علی اشارهای مختصر، نموده و فرقه بابیه را نیز از جملة فرقههای شیعه محسوب کرده است.
اولین مطلبی که نویسنده در آغاز این فصل بیان میکند، این سؤال است که آیا اسلام و تمدن جدید میتوانند جمع شوند یا خیر؟ به اعتقاد وی، این سوال پرسش اساسی مسلمانان بود که بسیار دوست داشتند پاسخی متقن به آن داده شود؛ از این رو، پژوهشگرانی کوشش کردند تا نه تنها عدم مخالفت اسلام را با پیشرفتهای جدید علمی و فلسفی نشان دهند، بلکه کوشیدند تا ثابت کنند اسلام مشوق و راهنمای پیشرفت بشر است، بدین ترتیب، گونههای جدیدی از تفاسیر در جهان اسلام پدید آمدند. نویسنده، پیشگامان این فکر را امیرعلی و احمد خان بهادر و میرزا ابوالفضل در هند و سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده در مصر میداند. وی این گروه را «نومعتزلیان» نامیده است.
نویسنده، مهمترین ویژگی فعالیتهای این گروه را «آزاداندیشی» میداند و میگوید: همین ویژگی باعث شد تا آنها در تمامی منابع دینی همانند حدیث به گونة دیگری بنگرند و به گفتة وی، اندیشمندان مدرسه هندی در پی لغو حجیت سنت و اجماع بودند.
از جمله اقدامات این گروه نو اندیش، ارائه موضوعات جدید دینی و ترجمه انگلیسی قرآن به ترتیب نزول آن است.
برخی مباحث مهم مورد توجه نواندیشان مصری را نویسنده، بدین ترتیب میآورد: جهانی بودن دین اسلام و سازگاری آن با تمامی زمانها و مکانها، سازگاری اسلام با تمدن جدید، عوامل سقوط و انحطاط مسلمانان، وجوب مراجعه به کتاب و سنت، توجه به عنصر زمان و مکان در احکام اسلامی، باز بودن درهای اجتهاد، مخالفت با حیلههای شرعی، انکار تقدیس اولیا و توجه به ابعاد علمی قرآن.
بخش عمدهای از این فصل را بررسی روشهای مدرسه محمد عبده و تاثیرپذیری آن از مذهب وهابیت به خود اختصاص داده است. نویسنده، مهمترین ویژگیهای تفسیری مدرسه محمد عبده را چنین برمیشمارد:
«عدم جواز تقدیم و تاخیر آیات، سازگاری کامل قرآن با علوم تجربی و آوردن نمونههایی از این توافق، توجه به اندیشههای اروپائیان، ضرورت شناخت نظریات جدید، ارائه تفسیرهایی نوین از جن، طاعون، تعدد زوجات، مساوات بین مرد و زن و...»
رستگار در توجیه آنچه گلدزیهر در این اثر خود انجام داده و مطالب خلافی که مطرح کرده است، مینویسد:
«با این همه، گلدزیهر و کتابش، مصداق «یک انسان» و «یک انسانی»اند و ناگزیر در همان چهارچوبی که همة «انسانها» و «انسانیها» را در برگرفته است، دست و پا میزنند؛ به همین دلیل، نباید چندان شگفتآور باشد اگر او و اثرش را حتی با اندکی مطالعه و سیر در حالات و صفات دارای کاستیها و نارساییهایی بدانیم.»
کاستیهای اثر گلدزیهر را میتوان در سه مولفة عمده ذیل خلاصه کرد:
یک ـ تناقضات؛
دو ـ استفاده از روایات غیرمستند؛
سه ـ بیتوجهی به اصول روش تحقیق.
شیوه مطالب گلدزیهر در این کتاب شگفتآور است. او در حالی که چیزی را اثبات میکند، در جایی دیگر انکار مینماید. از سویی میگوید: آنچه محمد گفته، وحی است و از سوی دیگر میگوید: تعلیمات و الهاماتِ شخصی است؛ برای مثال، در آغاز کتاب میگوید: قرآن از لحاظ نص و متن دچار پریشانی و اضطراب است، ولی در جایی دیگر میگوید: قرآن دارای استواری شگفتانگیزی است. یا میگوید: شیعه این قرآن را قبول ندارند؛ اما بیدرنگ در پی اثبات این نکته است که شیعه همة هم و غم خود را مصروف کرده تا به وسیله قرآن عقاد دینی و سیاسی را به اثبات برساند. معلوم نیست وی چه چیزی را دنبال میکند، آیا تشتت و پراکندگی مسلمانان در عقاید اسلامی را، یا تحقیر اسلام و مسلمانان و پراکندن تخم نفاق و اختلاف را؟ معلوم نیست هدف وی از آن که گاهی به دفاع از عقاید اسلامی بر میخیزد یا اشکالات و شبهات دیگران را پاسخ میدهد، چیست؟ آیا درک و دریافت او منسجم نیست، یا هدف از این شیوة بیان، چیزی مانند ایجاد تزلزل و تردید است؟ ممکن است این احتمال باشد که او برخی مطالب را نفهمیده باشد؛ اما باز هم شیوه بیان او تعجبآور است.
کسان بسیاری در غرب به صورت شفاف به نقد اسلام و قرآن پرداختهاند؛ اما آنها موضعشان بسیار صریح و گویا است. بسیاری از مستشرقان در پی شناخت و معرفی قرآن بودهاند و هر چند در جاهایی اشتباه کردهاند، مطالب آنها در خور اهمیت است و میتوان نکات مثبتی را در آنها یافت؛ اما مولف این کتاب گویی این فراز و فرودها را برای مقاصد خاصی انجام داده و آرای غریب را با غرض ورزی معینی دنبال کرده است.
گلدزیهر در بخش پنجم، زیر عنوان «تفسیر در پرتو فرقههای دینی» به معرفی اندیشههای شیعه پرداخته و معرفی موضع شیعه درباره قرآن را در دستور کار خود قرار داده است. در این بخش، منبع مهم او در باره شیعه برخی کتابهای اهل سنت مانند ملل و نحل شهرستانی، ملل و نحل ابن حزم اندلسی و برخی از کتابهایی است که در بین خود شیعه نیز جای چون و چراهایی بسیار دارد؛ برای مثال، بارها از کتاب منسوب به علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تفسیر منسوب به امام حسن عسگری و احتجاج طبرسی نقل میکند و مبنای عقیده شیعه را گفتههای این کتابها میداند، با این که اعتبار این کتابها و انتساب آنها به مولفانش در نزد اهل تحقیق مورد سوال و تردید است. نکته جالبتر این که گاهی روایتی را از این کتابها نقل میکند و به و عقیده شیعه و امام صادقامامان شیعه نسبت میدهد و میگوید این عقیده امام باقر است، با این که نقل یک روایت در یک کتاب هر چند از منابع معتبر باشد، اعتقاد آن امام نیست؛ زیرا وجود یک روایت یا چند روایت دلیل بر صحت و اعتماد به آنها نیست و بر فرض که خبری مورد وثوق باشد، باید از جهت دلالت نیز مورد بررسی قرار گیرد و با روایات دیگر از جهت این که مجمل است یا مبین، متشابه است یا محکم، خاص است یا عام، و جهات دیگر ارزیابی شود؛ بگذریم از این که اساساً خبر واحد برای اثبات عقیده کافی نیست.
تمام این نکات مربوط به زمانی است که خبر در منابع معتبر حدیثی شیعه نقل شده و صحت سند آن به اثبات رسیده باشد، وای به وقتی که کتاب هم معتبر نباشد و صحت انتساب آن به مولف اثبات نشده یا مولفی ناشناخته آن را نقل کرده باشد.
گلدزیهر برای نشان دادن عقاید شیعه از این شیوه استفاده کرده و سراغ موارد و منابع کمیاب و نادر رفته تا اثبات کند شیعه اعتقادی به این قرآن موجود ندارد، به تحریف قرآن عقیده دارد و تمام تلاشهای تفسیری آنان در جهت معنا کردن آیات در اهداف مذهبی و فرقهای است.
اگر بخواهیم در یک کلمه شیوه گلدزیهر را در تمام کتاب و به ویژه در بخش پنجم معرفی کنیم، باید بگوییم: او اطلاعات پراکندهای از این جا و آنجا از عقاید اسلامی برگرفته، ولی به عمق معارف اسلامی پی نبرده است.
جالب اینجاست که گاهی حتی به اصول اولیه روش تحقیق هم توجه نمیکند؛ برای مثال، این یک اصل تحقیقی است که شناخت اعتقادات هر فرقهای را باید از منابع و متون آن فرقه برگرفت نه از مخالفان آنان، اما وی در این کتاب آن را به کار نگرفته است؛ بدین روی به کتابهای مهم و اساسی تفسیر و کلام شیعه مراجعه نکرده و در عوض به کتابهای دائرة المعارفی یا ملل و نحل اهل سنت مراجعه میکند که در مورد درستی آنها جای بحث بسیار است. ممکن است بگوییم مولف آگاهی نداشته است، ولی این اعتذار از یک محقق پذیرفته نیست؛ بگذریم که گاهی دچار اشتباهات روشنی شده؛ برای مثال، امام را امام پنجم معرفی میکند (ص 261) یا تفسیر بیان السعاده گنابادی (مجعفر صادق 1327 هـ . ق) تالیف شده در قرن چهاردهم را به حساب تالیفی در سال 311 قمری میگذارد و گمان میکند از قرن چهارم باقی مانده است (ص 258)، یا مطالب کتابهای منحول و منسوب را بنیان عقاید شیعی میداند یا در نسبت دادن عقاید دچار تناقضگویی میشود و یا عقیده یک فرد از علمای شیعه را به حساب کل شیعه و امامان آن میگذارد.
با همه اینها، مطالعه این کتاب برای آگاهی از روشهای پژوهشی مستشرقان و همچنین آگاهی از سیر تفسیر پژوهی و بنیادهای پژوهش درباره شیعه، مفید است؛ البته نیاز به تاکید نیست که در این کتاب مطالب قابل توجه و مفید نیز دیده میشود و اگر درباره اشکالات این کتاب سخن گفته میشود، به این معنا نیست که جنبههای مثبت ندارد، بلکه به این معناست که از جنبههای تخریبی و اشکالات روشی آن غافل نشویم.
دکتر پرویز رستگار پس از آن که متن آلمانی، عربی و فارسی را با یکدیگر مقایسه نموده، کاستیهای اثر گلدزیهر را به شرح زیر جمع بندی و تحلیل کرده است:
«1. یکی از بزرگترین آسیبشناسیهای جهان پژوهش و تحقیق، به تمرکز بیش از اندازة یک پژوهشگر بر یک عامل در مقام تحلیل چرایی یک رخداد باز میگردد. بازتاب این کاستی دشوار آفرین که در عمل به فروکاستن علل متعدد و متنوع یک حادثه در تنها یک علت و نادیده گرفتن یا فراموش شدن دیگر علل میانجامد ـ و «ساده سازی» نامیده میشود ـ در این اثر گلدزیهر، به ویژه در بخش نخست آن، به خوبی نمایان و آشکار بوده، با اعتراض مترجم متن آلمانی به عربی نیز رویارو شده است.
2. خود برتربینی در قالب تز قدیمی و ریشهدار برتری و آپارتاید مذهبی قوم یهود نسبت به پیروان دیگر ادیان که قهراً به کوچة بن بست نقد و طرد و تضعیف آثار دینی و محورهای مقدس دیگران میانجامد. اعتراض گلدزیهر به اضطراب و اغتشاش متن قرآن کریم ـ آن هم در بالاترین درجة خود؟! ـ جدا از آنکه در ذات خود، تناقضآمیز است و با سخن خود او در جای دیگر کتابش تعارض دارد، برخاسته از همان نکتة روانیای است که گفتیم.
3. فرو کاستن تعالیم اسلامی به آنچه پیشینهاش به ادیان پیشین باز میگردد و انکار هرگونه طراوت و تازگی در کار اسلام یا مسلمانان که سوگمندانه این اندیشة کودکانه و رویکرد سادهسازانه،بسیاری از یدککشان عنوان روشنفکری و مدعیان اسلامشناسی معاصر ـ به ویژه «آن ور آبیها» (!!!) است که پشت نقاب زیبای خود، چیزی جز یک مشت ادعاهای سطحی، پارادو کسیکال و خود خنثی کننده ندارند، اما چه کنیم که «غربیها» گفتهاند!!
4. قیاسهای بیجای برخی ادعاهای مسلمانان، نه تعالیم اسلام، با گفتهها و تعالیم ادیان پیشین، به انگیزة نشان دادن بازگشت همه چیز به کوچة بن بست «خودیها»!
5. نگاه به اسلام تنها از زاویة تفسیرها و تأویلهای اهل سنت که اثرش را به ویژه در بخش نخستین کتاب، نشان داده است.
6. ادعاهای گزاف و نادرست که گوشههایی از آنها را جناب آقایان ایازی و عبدالحلیم نجّار یادآور شدهاند.
7. تناقضگوییها و پریشاننویسیها.
8. به کارگیری تعابیر مبهم و غلطاندازی چون «أحد ثقات القراء» و «بعض العلماء» که به اعتراض مترجم متن آلمانی به عربی نیز انجامیده است.
9. خود لغزیدن یا دیگران لغزاندن با نقلقولهای نادرست که اعتراض و یادآوری مترجم متن آلمانی به عربی را در پی داشته و کار او را مصداق نیرنگ و «تدلیس» دانسته است.»
1. حسینی طباطبایی، مصطفی (1375)، نقد آثار خاورشناسان؛ زندگینامة علمی و نقد آثار بیست تن از خاورشناسان نامدار، تهران: انتشارات چاپخش، چاپ اول.
2. خرمشاهی، بهاء الدین (1377)، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، 20 ج، تهران: دوستان ـ ناهید، چاپ اول.
3. رستگار، پرویز (بهار 83)، مستغربات یک مستشرق، فصلنامه کتابهای اسلامی، سال پنجم، ش 16، صص 35 ـ 52.
4. زمخشری، جار الله ]متوفای 538 ق[ (بیتا)، الکشاف عن حقائق التنزیل، قم: نشر ادب الحوزه، ]اُفست از چاپ بیروت]
5. صادقی، تقی (1379)، رویکرد خاورشناسان به قرآن: بررسی پیشینه و تحلیل، ویراستاران: مهدی جابر مرادی، مریم قنبری و الهام آذر، تهران: فرهنگ گستر، چاپ اول.
6. العقیقی، نجیب (1965)، المستشرقون، 3 ج، قاهره: دارالمعارف.
7. گلدزیهر، ایگناز (1357)، درسهایی درباره اسلام (ترجمه العقیده و الشریعه فی الاسلام) ترجمه: علینقی منزوی، تهران: انتشارات کمانگیر، چاپ دوم ]چاپ اول: بیروت، به احتمال قوی نام ناشر و محل چاپ دوم واقعی نباشد]
8. ــــــــــــــ (1383) گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان (ترجمه مذاهب التفسیر الاسلامی)، ترجمه: سید ناصر طباطبایی، مقدمه و حواشی: سید محمدعلی ایازی، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول.
9. ماسینیون، لویی (بیتا)، مقدمهای بر فهرست آثار ایگناس گلدزیهر، ترجمه: حسن رضوی. مجلة کاوه، ش 69 ]چاپ آلمان، اصل مقاله در سال 1927 در صص 1 ـ 16 فهرست آثار ایگناس گلدزیهر تالیف «برنارد هلر» در پاریس به چاپ رسیده است]
10. الکلینی، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق ]متوفای 328 ق[ (1363) الاصول من الکافی، 2 ج، تصحیح و تحقیق: علی اکبر الغفاری، نهض بمشروعه: محمد الآخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، ]چاپ سوم: 1388 ق]
1. خرمشاهی، 1377، ج دوم، ص 1920 ـ 1921.
2. . Ignaz Goldziher.
3. در ترجمه نام او، وی را ایگناز گلدتسهیر نیز نامیدهاند.
4. . گلدزیهر، 1357، ص 39.
5. . vambery.
6. . Rodiger.
7. . Fleischer (1800 – 1888)
8. . Snouck Hurgronie (1857 – 1927).
9. . ماسینیون، بیتا.
10. . در سالهای 1874 ـ 1904 م.
11. . Wellhausen.
12. . گلدزیهر، پیشین، لویی ماسینیون، در همین رابطه اظهار داشته است:
13. روزن (Rosen) و اسنوک (Snouck) با بررسی کتاب اساطیر یهودی بدین نتیجه رسیدهاند که:
14. گلدزیهر در طرفداری از یهود راه افراط پیموده است. (ماسینیون، همان)
15. باید توجه داشت که به همین سبب کتابخانه منحصر به فرد گلدزیهر به فلسطین اشغالی منتقل شده است. بابینگر در مقدمه چاپ دوم کتاب درسهایی درباره اسلام در این باره اظهار داشته است:
16. A. S Yahuda the goldziher library in the jevish chronicle supplement. افسوس که کتابخانه منحصر به فرد گلدزیهر دیگر در اختیار خواننده اروپایی نیست؛ زیرا آن را به اورشلیم منتقل کردهاند.
17. مورخ 25 آورین 1924 شماره 40 ص 4 به بعد و همچنین به اثر همین مولف:
18. Die bedeutung der golziherschen bibli athek اهمیت کتابخانه گلدزیهر
19. در dar jude ناشر N. Buber سال
20. هشتم. برلین. 1924 ص 575 تا 592).
21. ]گلدزیهر، 1357، ص 35[.
22. . نجيب العقيقى در ص 907 و 908 المستشرقون (ج 3) فهرست كامل آثار گلدزيهر را به شرح زير ارائه كرده است:
23. «آثاره: وفيرة منوعة نفيسة، عن الاسلام، وفقهه، والادب العربى، اشهرها: اليهود، بالانجليزية (ليبزيج 1870) و آداب الجدل عندالشيعة، بالالمانية (ليبزيج 1874) والاساطير عند اليهود (ليبزيج 1876، ثم ترجمه الى الانجليزية 1877) والاسلام، بالالمانية، و هو كتاب لم يضارع حتى الآن على ما فيه من هفوات فى مقارنة التوحيد (بوداپشت 1881- هاديلبرج 1910 ثم نقله ارن الى الفرنسيه، باشراف المؤلف بعنوان: العقيدة والشريعة فى الاسلام، باريس 1920، ثم نقله الى العربية الدكتور محمد يوسف موسى والاستاذ عبد العزيز عبدالحق، و درس فى الاسلام، فى جزين كبيرين (هاله 1885- 90) و بحث فلسفى فى فقه اللغة العربية، بالالمانية، فى مجلدين (ليدن 1896) و نشر ديوان الخطيئة، بشرح السكرى متنا و ترجمة مع تعليق عليه (ليبزيج 1893) و نقل الى الالمانية كتاب توجيه النظر الى علم الاثر لصديقه الشيخ طاهر الجزائرى (1898) و نشر كتاب المعمرين للسجستانى (ليدن 1899) والعقائد والشرائع عند المرجئة (1899 والقدرية والمعتزلة 1896) و جزاء كبيرا من كتاب المستظهرية فى فضائح الباطنية و فضائل المستظهرية للغزالى، بمقدمة فى 81 صفحة (ليدن 1906، ثم كتب عنه بالالمانية فصلا فى 112 صفحة) و من بحوثه الممتعة: مقالة من كتاب اسرائيلى فى اسماءالله الحسنى (ليبزيج 1893) و تفسير بعض اسماء الله السريانية التى وردت فى القصيدة الجلجوقية (الدراسات الشرقية لنولدكه 1906). و دوواوين القائبل (انجلة الآسيوية البريطانية 1897) و الخطيب عندالعرب (الصحيفة الشرقية لفيينا 6، 97) والتقية فى الاسلام (ملحق المجلة الشرقية الالمانية 1906) و فى المجلة الشرقية الالمانية: ديوان الحطيئة، والكتابة فى الجاهلية، وامثال العرب والصحيفة الكاملة المنسوبة الى زين العابدين، والشيعة، و كتاب الملل والنحل، و فتوى من الفتاوى، و ابن ابى العقب (1897- 1921) و له بالفرنسية: رسالة فى السامرى، و عجل الذهب (المجلة الافريقية، ثم على حدة) و منوعات يهودية عربية. (مجلة الدراسات اليهودية 1906) والحديث فى الاسلام (الدرسات الآشورية 1909) ونبذة عن ايمان العرب (منوعات ديرنبورج 1909). و فى الاسلام: اخوان الصفا (1910) و مربع (1911) و فخرالدين الرازى (1912) و رسالة الحسين ابن منصور الحلاج، نقد فيها كتاب الطواسين لماسينيون باسلوب لم يسبق اليه (1913) و البخارى (1915-16) والمعتزلة والمترادفات العربية (1918) (1915-16) واسماءالعرب (1928). و فى غيرها: تكريم الاولياء فى الاسلام (عالم الاسلام 1911-212) و دراسة عن النبى (انجلد الآسيوية البريطانية1912) والاجماع (مجمع علوم الفلسفة والتاريخ 1916) و عيادة المريض (الدراسات الآشورية 1918-19) والبدعة (نشرة الدراسات العربية 1942).»
24. . Die Richtungen der islamischen koranaus legung (vorlesun»gen leiden 1920 Brill, X 392 seiten) [VI band rveroffentlichungen der de goeje – stiftung].
25. ]جلد چهارم انتشارات موقوفه «د. گویه»[
26. برای این کتاب مترجم فارسی آن، عنوان درسهایی دربارة اسلام را انتخاب کرده است.
27. . این عنوان ترجمة کتاب مذاهب التفسیر الاسلامی است.
28. . گلدزیهر در این کتاب تنها از مذاهب ظاهریه سخن نگفته، بلکه از مذاهب گوناگون فقهی در جهان اسلام و از تفاوت روشهای آنان با روش «ظاهریان» و از اتفاق و اختلاف مذاهب مزبور و از سیر تاریخی مذهب «ظاهریه» بحث کرده است. کتاب گلدزیهر به ماخذ و منابعی اشاره میکند که پارهای از آنها هنوز به چاپ نرسیدهاند و از این حیث در خور اهمیت است. منزوی دربارة این اثر مینویسد:
29. «نخستین پژوهش گرانبهای گلدزیهر در اسلامشناسی، کتاب ظاهریان آئین و تاریخ ایشان است که در1884 بیرون آمد.هر چند عنوان این کتاب، ویژة یک مذهب به نام «ظاهری» است، لیکن در واقع پیش درآمدی با ارزش برای تاریخ فقه است. او به بررسی مذهبی نابوده شده بسنده کرده است که اکنون پیروانی ندارد و مدتهاست کسی دربارة او چیزی ننگاشته است، بلکه وی در اینجا از تاریخچة فقه و اصول مذهب وارههای گوناگون فقهی و از اجماع و از ناسازگاری میان پیشوایان مذهب وارهها و از ارتباط میان آن چهار مذهب واره با مذهب ظاهری و از جداییهای آنها گفتگو دارد و به طور کلی دیدگاهی گسترده از ماهیت فقه به دست میدهد. او در پژوهش این مذهب، به همان روش که یاد کردیم، رفته است و تکامل و بالش آن را نشان داده است و سپس از سرایت کردن مبادی ظاهریان از پژوهشهای فقهی به پژوهشهای کلامی و تطبیق آن بر عقاید مذهبی به دست ابن حزم یاد میکند. او منحنی نمایشی از سیر تکاملی و مرزبندی جریانهایی که در آن رخ داده، میکشد، تا به روزگار ابن تیمیه و مقریزی میرساند. آنچه بر اهمیت این کتاب افزوده، آن بود که بسیاری از منابع کار مؤلف تا آن روزگار چاپ نشده بود. بایستی پنج سال میگذشت تا کتابی بزرگ، که هنوز هم در اسلام شناسی و به ویژه دربارة حدیث اهمیت خود را از دست نداده است، بیرون آید. بخش یکم این کتاب که «بررسیهایی در محمدیت» نام گرفت، به سال 1889 و بخش دومش در سال بعد پخش گردید. در بخش نخستین گفتگو از بت پرستی و اسلام در آن دیدگاهی نو آمده است که با دید خاورشناسان هم عصرش مانند ولهاوزن و دیگران دگرگون است: مبارزهای که روحیة بت پرستی جاهلی عرب بر ضد روحیة نوین اسلامی به راه انداخته است، تنها با عربهای مسلمان نمیجنگید، بلکه با مسلمانان غیرعرب که زیر پرچم اسلام آمده بودند نیز در ستیز بود.
30. گلدزیهر ماهرانه این کشاکش را نقاشی کرده، میگوید: میان بت پرستی عرب که صفتهای کمال مطلوبی (ایده آلی) آن، مردانگی و اشرافیت و بزرگداشت نژاد عرب و برتری خویش بر دیگران میبود و میان روحیة اسلامی که دمکرات منشانه و برابری نژادها و انکار خون را میآموخت و میگفت: «عرب را بر عجم برتری نیست مگر به پرهیزگاری» کشاکشی سخت رفت که به شکست
31. روحیة بتپرستی جاهلی و اریستگراسی عرب و پیروزی دمکراسی اسلام انجامید، ولی
32. چیزی نگذشت که همان کشاکش از نو میان
33. دو روحیة تازی و پارسی، میان وحشیان پیروزمند و متمدنان مغلوب رخ داد. در این جا نیز شکست از آن روحیة عربی بود. پیروزیهای عرب به زبان و شعر و تا اندازهای فقه منحصر ماند.
34. علینقی منزوی اعتقاد دارد که بخش دوم کتاب که متضمّن حدیث پژوهی است، از قسمت اوّل آن مهمتر میباشد. او میافزاید:
35. «بخش دوم کتاب از بخش نخست مهمتر است. در نیمة نخستین آن بزرگترین پژوهش حدیثشناسی را مییابیم که پیش درآمد زنجیرهای از پژوهشهای پس از آن شد که تا امروز ادامه دارد. گلدزیهر در این بخش با دیدی ریز بین صورتی درست از تاریخ حدیث و تکامل آن را نقاشی میکند. او ارزش حدیث را نه به عنوان یک حقیقت، بلکه به عنوان نموداری از جریانهای سیاسی و مذهبی و روحیة جامعة اسلامی که در زمانهای پشت سر هم پدیدار میشده است، میبیند؛ زیرا حدیث سلاحی میبود که فرقههای مذهبی اسلام در مبارزة مذهبی و گروههای سیاسی در مبارزة سیاسی، برای پیروزی و برتری، در زمینة زندگانی معنوی میان مسلمانان، علیه یکدیگر به کار میبردند. پس ارزش حدیث بدان خبر نیست که خود در بر میدارد، بلکه در آن پردهبرداری از خواستها و جریانهایی است که در پشت پردة واژههای آن حدیث پنهان شده است. بکر در مقدمة چاپ 1925 درسها کشف این نکته را که اکنون به نظرهمگان بدیهی است دلیل دیگر بر نبوغ گلدزیهر شمرده است، در جای دیگر این بخش دوم، گلدزیهر از تاریخچة تقدیس «ولی»ها در اسلام و ماهیت این تقدیس گفتگو دارد و پیوند این پندارهای تودهای را با پندارهای بت پرستان جاهلیت روشن میسازد و اولیا را از نظر جغرافیایی دسته بندی میکند و گونههای «ولی» را در جاهای گوناگون نشان میدهد.»
36. . این نوشته به صورت مقالهای به چاپ رسیده که عبدالرحمن بدوی آن را تعریب کرده و در کتاب التراث الیونانی فی الحضارة الاسلامیه آورده است. گلدزیهر در این نوشتار به خطای شگفتی در افتاده که از خاورشناسی عربی دان، انتظار نمیرود.
37. گلدزیهر در این مقاله میکوشد تا نشان دهد که امامان شیعه نیز مانند بزرگان اهل کهسنت با «منطق یونانی» مخالفت داشتهاند و در این باره به روایتی از امام صادق در اصول کافی آمده، استناد میکند. (ر.ک: حسینی طباطبایی، 1375، ص 107)
38. افزون بر اینها گلدزیهر فصولی از کتاب فضائح الباطنیه یا المستظهری اثر ابوحامد غزالی در سال 1916 به چاپ رسانیده و نیز بر کتاب التوحید اثر محمد بن قومرت (ملقب به المهدی) ـ بنیان گذار دولت موحدین در مغرب ـ مقدمهای نگاشته و همچنین کتاب المعمرین اثر ابوحاتم سجستانی را با دیباچهای همراه کرده و به چاپ رسانیده است.
39. مقالات دیگری هم از گلدزیهر بر جای مانده، به ویژه آنچه در دایره المعارف اسلام (EI) از وی به چاپ رسیده است.
40. . در سال 1981 م. (حسینی طباطبایی، پیشین، ص 100)
41. . «والحق ان الکتاب من شر ما الف عن الاسلام و اسوء ما وجه الیه من طعنات و ان التعلیقات القلیقة التی جاءت فی ذیل بعض الصفحات، فی الترجمه العربیه، کانت سدودا محدوده
42. امام موجات طاعیه من الافک و العدوان».
43. (همان، ص 101)
44. . گلدزیهر، 1959، ص 30.
45. . صفحة سیام ترجمة عربی کتاب.
46. . حج، 38.
47. . تورات، سفر خروج، باب 13.
48. . همان، باب 14.
49. . در حالى كه به او احاطه علمى ندارند. طه، 110.
50. . آگاه باشيد كه او به هر چيزى احاطه دارد. فصلت، 54.
51. . هيچ چيزى مثل او نيست. شوری، 11.
52. . خدا آرامش خود را بر فرستادهاش و بر مؤمنان فرو فرستاد. توبه، 26.
53. . در دلهاى كسانى كه كفر ورزيدند وحشت مىافكنم. انفال، 12.
54. . احزاب، 45 و 46.
55. . احزاب، 21.
56. . همان.
57. . زمخشری، بیتا، ج 3، ص 531، ذیل آیه 21 سورة احزاب.
58. . قلم، 4.
59. . آلعمران، 31. «بگو: «اگر همواره خدا را دوست مىداريد، پس از من پيروى كنيد؛ تا خدا دوستتان بدارد؛»
60. . اعراف، 158. «و از او پيروى كنيد تا شايد شما راهنمايى شويد.»
61. . حسینی طباطبایی دربارة اینگونه اظهارنظرهای گلدزیهر مینویسد:
62. «گلدزیهر، تئوریها و فرضیاتی در ذهن داشته و سپس در متون اسلامی به دنبال دستاویزی میگشته تا خیالات خود را به اثبات رساند؛ از این رو، در پارهای موارد به خطا افتاده و گاهی هم عبارات عربی را درنیافته و سخنان نامناسبی به میان آورده است. (حسینی طباطبایی، پیشین)
63. ایازی نیز در مقدمه کتاب گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان هنگام بررسی کتاب مذکور، تاکید میکند بدون توجه و بررسی کتاب سخنرانیهایی درباره اسلام (یا به زعم او درسهایی درباره اسلام نمیتوان به قضاوت درباره کتاب گرایشهای تفسیری ... پرداخت.
64. . گلدزیهر، 1383، صص 13 و 14. ایازی همچنین میافزاید:
65. «اگر بگویيم گلدزيهر از تعاليم اسلام خبرنداشت و نظاريات او معلوماتى پراكنده بود كه از اين كتاب و آن كتاب جمع آورى كرده بود و نوع گزينش او براساس هدف و سليقهاى خاص بود، خلاف نگفتهايم. به طور معمول پژوهشگران واقعى، وقتى مىخواهند تحقيقى را ارائه كنند، از اول سعى مىكنند موضوع پژوهش خود را بشناسند و چهارچوبى كامل از ايدهها، اهداف و كاركردها به دست آورند و آنگاه به نگارش بپردازند؛ اما در نوشتههاى گلدزيهر، آن چنان پراكندگى، تناقضگويى و سخنان ناهمگون وجود دارد كه در يك صورت بسيار خوشبينانه مىتوانيم بگوييم كه او به دنبال جمع آورى مطالبى پراكنده بود كه بتواند به خوبى اسلام را تحقير كند و از دين آسمانى، جريانى كوچك، بدوى، غير ماندگار ارائه دهد؛ بدين روى به دنبال اين منبع و آن منبع بوده تا هر آنچه به كار اين نظريه مىآيد، گرد آورد؛ به همين دليل گاهى ديده مىشود با اين كه از نظر او ريزترين حوادث و گفتههاى اشخاص در جهت مقاصد او دور نمانده، اما در مسائل تاريخى بزرگ غفلت كرده؛ برای مثال، وى مىگويد: يك سوم قرآن در مكه نازل شده، ص 12، با اين كه در مكه 82 سوره از 114 سوره و بيش از دو سوم قرآن نازل شده و مدت رسالت پيامبر در مكه 13 سال بوده است.
66. براى اين كه اغراق نكرده باشيم و زبان نويسنده را در تحقير اسلام نشان بدهيم، نمونهاى از اين سخنان را نقل مىكنيم تا معلوم شود چگونه وى پيامهاى بزرگ و انسانى و حركت آفرين اجتماعى و اخلاقى را ناديده گرفته و مسائل تاثيرگذار در جامعه بدوى كه آن را تبديل به ملتى متمدن ساخت، به فراموشى سپرده است. او مىنويسد:
67. «اگر بتوان در دينى كه محمد آورد چيزى را تازه ناميد، همانا جنبه منفى آن وحى است كه بدان دعوت مىكرد. اين جنبه مىبايست پرستشها و مظاهر اجتماعى و زندگى قبيلهها و جهان بينى ايشان و درك آن را از انواع وحشىگيرى و خشونت و بربريت كه بت پرستى چيره بوده، نجات دهد. (گلدزيهر، 1357، ص 201)
68. برخى از ريشههاى مسيحى قرآن را مىبينيم كه به شكل تحريف شده به وسيله روايتهاى پراكنده از بدعتهاى مسيحيان مشرق زمين به دست محمد افتاده بوده است و اضافه بر آنها و اينها، مقدارى از گنوسيزم شرقى نيز بدان افزوده است.» (همان، ص 21).
69. وى از آن جا كه شناخت كاملى از اسلام ندارد، دستورهاى مذهبى را يا گلچينهايى از يهود و نصارى مىداند، يا آموختههايى از سفرهاى بازرگانى، و اگر چيزى تازه در اين دين وجود دارد، مبارزه با خرافات و ستيز با وحشى گرى و بربريت است؛ به همين دليل نمىگويد تعاليمى كه درباره عدل، احسان، آزادى عقيده (نحل، 90؛ رحمن، 60؛ بقره، 83 ، 256) وجود دارد و يا مردم را به گذشت، نيكى به پدر و مادر و بستگان و ادب (بقره، 178؛ اسراء، 17؛ قصص، 77) دعوت مىكند. الزاما نبايد از آموزههاى اديان پيشين باشد. وى تنها جنبه سلبى دين اسلام را چشمگير مىدانست، يا چون در مسيحيت و يهوديت داستانهايى آمده كه با قرآن متفاوت است (چنان كه اين قصهها در ميان خود اناجيل مختلف است) آنها را به اين حساب مىگذاشت كه آنها در اسلام تحريف شده يا اين داستانها از بدعتهاى مسيحيان باستانى بوده است. (گلدزيهر، 1383، ص 15ـ 16)».
70. . گلدزيهر در يكى از بخشهاى درسهاى اسلام (ص 40) از زبان او استنباط مىكند كه پيامبرى جهانى براى همه مردم است، هر چند اين نقل قولها از زبان پيامبر با آنچه او از دين اسلام ترسيم مىكند، متفاوت است.
71. . ص 5 و 6 اصل کتاب.
72. . ص 7.
73. . ص 9.
74. . ص 10.
75. . ص 11.
76. . ص 18. (گلدزیهر، 1383، ص 13 ـ 14)
77. . گلدزیهر، 1357، ص 44 ـ 45.
78. . فهرست بخش پنجم و قسمتی از بخش ششم که مربوط به شیعه میشود، در پیوست همین مقاله ملاحظه کنید.
79. . نخستین ترجمه به عربی در سال 1944 توسط علی حسن عبدالقادر انجام شد، ولی این ترجمه در برگیرندة تمامی متن کتاب نبود. (صادقی، 1379، صص 92 ـ 93)
80. . رستگار، بهار 83، ص 36.
81. . همان به نقل از سید حسن اسلامی در آینه پژوهش، ش 87، ص 25 ـ 36.
82. . گلدزیهر، 1383، ص 17.
83. . دکتر پرویز رستگار، دانش آموختة حوزه و دانشگاه است. علاوه بر چندین مقاله که در مجلات علمی کشور چاپ و منتشر شده، از وی تاکنون کتابهایی نیز درباره رجال، و علوم قرآنی به چاپ رسیده است. وی اکنون استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه کاشان است.
84. . همان (ترجمة آلمانی به عربی)، پانوشتهای متعدد در صفحات متعدد.
85. . برای نمونه، ر.ک: همان، ص 97، س 12 و ص 126، س 3.
86. . برای نمونه، ر.ک: همان، ص 14، سطر آخر ـ ص 15، س 4 و ص 128، س 7.
87. . برای نمونه، ر.ک: همان، ص 16، س 3 ـ 6 و ص 34، س 15 به بعد.
88. . همان، در جاهای متعدد.
89. . همان (ترجمة عربی به فارسی)، ص 16، آخرین پاراگراف، ص 17 به بعد.
90. . همان (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 3، آخرین پاراگراف، ص 4 به بعد (مقدمة کتاب).
91. . رستگار، پیشین، ص 45. لازم است ذکر شود دکتر رستگار متن آلمانی اثر و متن ترجمه شده عربی را مقایسه کرده و معتقد است که عبدالحیم نجّار شتاب آلود عمل کرده و از این رو، ترجمهای پر خطا و مغایر با متن اصلی ارائه کرده است. این خطاها (افزون بر خطاهای مترجم فارسی) به متن وارد شده و در نتیجه متن فارسی فعلی چندان قابل اعتماد نیست. رستگار، سیری به شرح زیر در ترجمة متن آلمانی به عربی داشته است:
92. «بازگردان دکتر عبدالحلیم نجار که به گفتة خودش (1)، شتاب آلود و در حال درگیری با دیگر دل مشغولیهای وی سامان یافته است، چنانکه خود نیز اعتراف کرده، (2) اثری کم خطا نیست و ما در این جا، برخی از نارساییهای آن را گوشزد میکنیم:
93. 1. از آنجا که ادعاهای گلدزیهر در بستر باورهای اهل سنت و رنگ سنی مآبانة اسلامی که خاورشناس یاد شده خواهان معرفی و نقد آن بوده است، میگنجد، در بسیاری جاها، با سکوت تأیید آمیز مترجم متن آلمانی به عربی همراه بوده، بیآنکه ملاحظهای ستارهدار و مندرج در پانوشتهای خود بر آنها بنگارد. (3)
94. 2. برخی مقاومتها و دفاعیات هم که در برابر ادعاهای گلدزیهر از خود نشان داده، همگی برخاسته از همان مذاق اهل سنت و سلیقههای آنان در این مسیر بوده است؛ (4) به همین لحاظ، بیشترین ملاحظاتش بر سخنان خاورشناس یاد شده، به بخش اول کتاب او باز میگردد.
95. 3. به رغم پوزشی که مترجم در مقدمة کتاب درج کرده، (5) شمار ملاحظاتش بر ادعاهای گزاف و نادرست گلدزیهر، بسیار اندک و براساس آمارگیری مترجم محترم متن عربی به فارسی، آقای طباطبایی، تنها 127 عدد است! (6) البته، برای رسیدگی به کاستیهای فراوان کتاب مورد بحث، شاید سخن جناب آقای طباطبایی درست باشد که «پرداختن به خطاها و لغزشهای مؤلف وادی بس و پژوهشگران تاریخ، تفسیر، فقه و ادبیات و علوم وابسته به آن گرد آیند و به نقد و نقادی اندیشههای مؤلف بپردازند.» (7)
96. 4. سکوت در برابر برخی لغزشهای آشکار و اشتباهات فاحش گلدزیهر، مانند معتزلی خواندن سید مرتضی و وی را علی بن طاهر دانستن، (8) با آنکه او یک شیعة امامی و نیز نسبش علی بن حسین است! (9) همچنین، در برابر ادعای قاطع و «یک کلامِ» خاورشناس یاد شده مبنی بر «اُبُلّه» بودنِ نام روستایی که مردمش از میزبانی و پذیرایی موسی و دوست همراهش خودداری کردند و نفی احتمال «اَیْلَه» بودن نام آنجا، (10) چیزی نمیگوید، با آنکه نام آن روستا، به گفتة غالب مفسران، همان «اَیْلَه» بوده است! (11) نیز یادآور نمیشود که شمارة آیة در بردارندة قصة «اهل قریه»، 77 است، نه 73!! (12)
97. 5. مترجم، ملاحظات خود را در پانوشتها و زیر خط فاصل، با قرار دادن علامت ستاره در آغاز هر یک، منعکس کرده، اما با تعدد ملاحظات در هر صفحه، بر تعدد ستارهها نیفزوده و بدین ترتیب، گاه حتی برای هر یک از سه ملاحظة درج شده در پانوشتهای یک صفحه، تنها یک ستاره به کار گرفته است، نه دو ستاره برای ملاحظة دوم و سه ستاره برای ملاحظة سوم. (13)
98. 6. از تعداد ستارههای به کار رفته از سوی دکتر عبدالحیم نجار در ترجمة بخش اول کتاب گلدزیهر و سنجش و نسبتگیری آنها با شمار کل ملاحظات مترجم یاد شده، بر میآید وی سخنان خاورشناس نام برده را در این بخش، با آن که با سلیقة اهل سنت هماهنگ هم هست، بیش از دیگر جاها نمیپسندد و شماری از آنها را با قرائت همکیشان خود از اسلام، هم افق نمیداند.
99. 7. چنانکه مترجم متن آلمانی به عربی در مقدمة کتاب گلدزیهر اعتراف کرده است، (14) شمار خطاهای این چاپ، اندک نیست؛ (15) به همین دلیل، گمان میرود، واژههای «النزغات» (16) و «نزغات» (17) در اصل، «النزعات» و «نزعات»، به معنای «گرایشها» و «تمایلات»، بودهاند و افزوده شدن یک نقطه و تبدیل «عین» به «غین»، از مصداقهای تصحیفهای بسیاری است که در نسخهبرداریها و حروفچینیهای متون عربی، فراوان رخ میدهند، هر چند ترجمة پیشنهادی ما ـ در مقام نقد ترجمة آن فراز از متن عربی به فارسی که در بردارندة این دو واژه است ـ مبتنی بر همین ثبت و درجِ منعکس در ظاهر این چاپ بوده است!
100. 8. یکی از خردهگیریهای مترجم متن آلمانی به عربی بر گلدزیهر، اسناد سخن یکی به دیگری است. (18) این خردهگیری گرچه به جاست و از کسی چون خاورشناس یاد شده، چشم داشت چنین خطایی با چنان ادعاهای گزافی نمیرود، شایسته بود دکتر عبدالحیم نجار در ملاحظات خود بر بخش چهارم کتاب گلدزیهر، هم بر جاهای لغزش مؤلف در کار نسبت دادن اقوال به این و آن، انگشت مینهاد و هم به نادرستیهای اصل ادعاها، چه گویندهاش ابن عربی باشد و چه عبدالرزاق کاشانی، اشاره کند، حال آنکه در این بخش، تنها هشت پانوشت انتقادی دارند. (19)
101. که از نکتة یاد شده، تهیاند.» (رستگار، پیشین، صص 46 ـ 48)
102. پاورقیهای آقای رستگار به شرح زیر است:
103. 1. همان، ص 5، س 7 (مقدمة کتاب).
104. 2. همان، س 9 ـ 10.
105. 3. برای نمونه، ر.ک: همان، ص 5، س 1 ـ 2 (متن کتاب) و سخن مترجم در پانوشت ستارهدار.
106. 4. همان، ص 17، پانوشت ستارهدار؛ ص 19، نخستین پانوشت ستارهدار؛ ص 20، پانوشت ستارهدار؛ ص 23، پانوشت ستارهدار و ... .
107. 5. همان، ص 5، س 7 ـ 10 (مقدمة کتاب).
108. 6. همان (ترجمة عربی به فارسی)، ص 22، س 22 ـ 23.
109. 7. همان، ص 23، س 8 ـ 11.
110. 8. همان (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 136، س 9 ـ ص 137، س 2.
111. 9. دربارة نسب او، از جمله ر.ک: خیرالدین زرکلی، پیشین، ج 4، ص 278، ستون سوم. البته، زرکلی نیز با تعبیر «یقول بالاعتزال»، سید مرتضی را با اندکی احتیاط، معتزلی دانسته است و این ـ چنانکه در پانوشت شماره 58 نیز اشاره کردهام ـ به برخی اندیشهها و ادعاهای او باز میگردد.
112. 10. ایگناس گلدزیهر، پیشین (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 8، پانوشت شمارة 1 (متن کتاب). البته، دراین باره، نمیتوان احتمال خطا را به دیگران نسبت داد؛ زیرا گلدزیهر، رسماً روستای مورد بحث را بر ساحل دجله معرفی میکند و پیداست که چنین وصفی ـ با عنایت به کتابهای نگاشته شده در موضوع جغرافیای جهان اسلام ـ بر «اُبُلّه» تطبیق میکند، نه بر «اَیلَه» که در کنارة دریای سرخ، متمایل به جانب سرزمین شام قرار داشت. (ر.ک: یاقوت حموی، پیشین)؛ بنابراین، نمیتوان این لغزش را به حروفچین و مراحل حروفچینی نسبت داد!
113. 11. برای نمونه، ر.ک: امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، اول، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1415 هجری قمری، ج 6، ص 374؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، اول، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1415 هجری قمری، ج 7، ص 487؛ اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، دوم، بیروت، دارالمعرفه، 1407 هجری قمری، ج 3، ص 103. البته، تنها برخی از مفسران چون زمخشری، آن هم با به کارگیری تعبیر «قیل»، نام روستای مورد بحث را «اُبُلّه» دانستهاند. (ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، بیجا، بیروت، دارالمعرفه، بیتا، ج 2، ص 494).
114. 12. البته، گلدزیهر در جاهای دیگر، مثلاّ در پیشین، ص 162 (متن عربی و پانوشت)، 287 (در هر دو مورد) و... ـ نشانی صحیح آیات را به دست داده است.
115. 13. برای نمونه، ر.ک: همان، پانوشتهای ص 9 (متن کتاب).
116. 14. همان، ص 5، س 9 ـ 10 (مقدمة کتاب).
117. 15. جالب آن است که در کنار ادعای مترجم متن آلمانی به عربی: «و یقینی انها اشتملت علی خطأ غیر قلیل؛ اطمینان دارم ]نمونههای چاپ شده[ در بردارندة لغزشهاییاند که اندک هم نیستند.» مترجم متن عربی به فارسی، این اعتراف صادقانة آقای عبدالحلیم نجار را چنین بازگردان کردهاند: «... در تمام مراحل چاپ حضور نداشتم و ممکن است به این واسطه خطاهای چاپی در این کتاب روی داده باشد.»!!
118. 16. ایگناس گلدزیهر، پیشین (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 4، س 10 (مقدمة کتاب).
119. 17. همان، س 11.
120. 18. همان، س 15 ـ 23.
121. 19. همان، پانوشتهای ستارهدار ص 129، 131، 147، 163، 167، 171، 181 و 191[
122. . صادقی، 1379، صص 92 ـ 93.
123. . اگرچه اصل کتاب و ترجمه آن در دسترس بود، ولی به سبب آن که اولین بار در سال 1380 متن پایاننامه را در کتابخانه مرکز فرهنگ و معارف قرآن مشاهده کردم و اصل فکر توضیح بخشهای کتاب را از این پایان نامه اخذ نمودم، به نظر رسید برای حفظ امانت و رعایت سبقت تحقیق محقق محترم بهتر است به این مطلب اشاره گردد.
124. . نساء، 24.
125. . «قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ» (انبیاء، 112)
126. . ص 29 ـ 74 ترجمة فارسی اثر به دورة نخستین تفسیر اختصاص یافته است.
127. . این بخش نیز 35 صفحه از 75 تا 110 را به خود اختصاص داده است.
128. . بخش سوم دارای 63 صفحه (111 ـ 174) است.
129. . صادقی، 1379، ص 96 به نقل از مذاهب التفسیر الاسلامی، ص 20.
130. . این بخش دارای 65 صفحه (175 ـ 240) است.
131. . بنابر آنچه مفسران، حتی طبری (ج 9، ص 141، ح 16930)، نقل میکنند، منظور از این دیدن در شب معراج یا در خواب، افرادی بوده که به مانند بوزینه بر روی منبر او میروند و بازی میکنند، تا جایی که پیامبر پس از این رؤیا آن چنان ناراحت گردید که هیچ گاه تا رحلتشان خنده فراوان نکرد، گویی چیزی را دیده که در آینده اتفاق میافتاد؛ اتفاقی که رسالت او را به بازیچه میگرفت؛ بنابراین، اگر در روایات دیگر، مصداق آیه «والشجرة الملعونه» روشن شده باشد و افراد و گروهها یا مشخصات آنها روشن گردیده باشد، از حقیقت دور نیست؛ چیزی که در این روایات بازگو و خطر سوء استفاده از دین و ستم به مردم یادآور شده است. البته این روایات و ذکر اوصاف شجرة ملعونه، منحصر در کتابهای حدیثی و تفسیری شیعه نیست، بلکه به طور عمده در منابع اهل سنت آمده است؛ برای نمونه ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ الخطیب، ج 9، ص 44، رقم 4627، ج 8، ص 280؛ نیشابوری، غرائب القرآن، ج 4، ص 361 و 362؛ قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ج 10، ص 183؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 2، ص 14 و کتابهای فراوان دیگر اهل سنت، مانند دلائل النبوة، بیهقی، ج 6، ص 511؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 24، ص 190؛ خصائص الکبری، سیوطی، ج 2، ص 200؛ کنزالعمال، ج 11، ص 358، ح 31736.
132. ایازی در ذیل این مطلب در ص 246 ترجمة فارسی اظهار داشته است:
133. «برخی مفسران اهل سنت میپذیرند که این آیه و «شجرة ملعونه» یا درخت زقوم بنی امیه میباشد، هر چند میگویند نباید آن را به همه بنی امیه مانند عثمان و معاویه تعمیم داد، مانند ابن عطیه در تفسیر المحرر الوجیز (ج 3، ص 468) اما این پرسش مطرح است اگر بسیاری از مفسران و گزارشگران تاریخی، شیعه و سنی این روایت را نقل کردهاند و تاریخ به خوبی گواهی بر ستم و انحراف بنی امیه میدهد و از آن طرف، دستگاه سلطنت بنی امیه با تمام سفاکی به دنبال تطهیر و تقدیس خود بوده و کسانی را اجیر کرده تا روایت جعل کنند، طبیعی است که عدهای نپذیرند یا به حساب دعواهای مذهبی حمل کنند، در صورتی که خود «شجره زقوم» یک معنای رمزی و کنایی دارد، وگرنه معنا ندارد خوردن از این درخت ملعونه را چنین مذمت کند و از آن به بدی یاد نماید. در جهان درختهای تلخ و بدخوراک بسیار هست که قرآن به آنها کاری ندارد، ولی وقتی میگوید درخت زشتی است و میوههایی چون سر شیاطین دارد چنان که در سوره صافات، آیة 65، میگوید ـ حکایت از این معنا میکند که شجره ملعونه و درخت زقوم در قرآن یک معنای رمزی دارد.»
134. . چه ربطی میان دیدگاه سیاسی شیعیان نسبت به خلیفه سوم و صیانت قرآن دارد. آنچه عثمان انجام داد، توحید مصاحف بود، آن هم توسط جمعی از صحابه پیامبر، در حالی که توحید مصاحف به سلامت و اتقان قرآن آسیبی نمیرساند، بلکه بر یگانگی و انسجام نیز مورد تأیید قرار گرفت.قرائتهای قرآن نیز کمک کرد و از سوی امام علی
135. . معلوم نیست نویسنده از کجای این همه منابع و متون مربوط به شیعه چنین استنباط کرده که قرآن نازل شده از سوی پروردگار بسیار بزرگتر از آن چیزی است که هم اکنون در میان مسلمانان موجود است، در حالی که اجماع میان علمای شیعه بر صیانت قرآن از تحریف و اعتقاد به همین قران موجود است و اگر چند محدث از علمای شیعه چنین سخنی را گفتهاند. یا برخی روایات جعلی در متون شیعی دال بر تحریف موجود است، در برابر آن همه تأکید علمای شیعه و نقد قرآنپژوهان شیعه در خصوص این روایات، از قبول و تداول لفظی و عملی قرآن حکایت دارد. در این باره میتوان به کتابهای فراوانی چون اعتقادات الامامیه صدوق، اوائل المقالات شیخ مفید، ص 54 ـ 56، مجمع البیان طبرسی، ج 1، ص 15، تبیان طوسی، ج 1، ص 3 و تفسیر آلاء الرحمن، ج 1، ص 25 و کتابهای فراوانی که به طور اختصاصی در عدم تحریف قرآن نوشته شده، مانند صیانة القرآن من التحریف محمدهادی معرفت؛ التحقیق فی نفی التحریف، سید علی میلانی، البرهان فی عدم تحریف القرآن، مرتضی کشمیری و دهها کتاب دیگر مراجعه کرد. درباره کتابشناسی افسانه تحریف ر.ک: مجله صحیفه مبین، شماره 2 تابستان 74، دانشگاه آزاد اراک. (گلدزیهر، 1383، ص 249، حاشیه سید علی محمد ایازی)
136. . این کتابها و چنین سورهای در شیعه مطرح نیست و چنین عقیدهای نه در میان علمای پیشین و نه علمای معاصر مورد قبول نیست و استناد به انتشار جزوهای در بیرون کانون فرهنگ شیعه از فردی ناشناخته به دور از تحقیق است. اگر کسی به محیط جوامع شیعه در میان محافل و مساجد و مدارس شیعه مراجعه کند، در مییابد که قرآنی جز همان قرآنی که در میان مسلمانان دیگر متداول است، وجود ندارد و کسی آن را به رسمیت نمیشناسد. قرآنهایی که در موزههای ایران و مراکز شیعی از دورانهای بسیار دور وجود دارد، همان قرآنی است که مورد اتفاق همه مسلمانان است. معلوم نیست که مولف با چه انگیزهای و یا با چه بیخبری چنین ادعاهایی را بارها در این کتاب تکرار کرده است!!
137. اولین کسی که به طور جدی این تعبیر را که «شیعه قائل به تحریف قرآن است» در مطالعات اسلام پژوهی وارد کرد تئودور نولدکه بود که این مطالب را با شرح و آب و تاب تمام در تاریخ قرآن خود مطرح کرد. (کتاب نولد که در سال 1860 م به چاپ رسیده است) پس از او، بیشتر خاورشناسان این اندیشة باطلی را که از او اخذ کردهاند، در آثار خود پراکندهاند.
138. . ایازی در تعلیقة خود بر این سخن گلدزیهر آورده است:
139. «این نهایت بیخبری، اگر نگوییم غرض ورزی، و سوء فهم از دیدگاه شیعه است که کسی بگوید تنها مورد اجماع در نظر شیعه آن است که مصحف عثمانی کامل نمیباشد، با این که در نظر اجماع شیعه پذیرش مصحف کنونی و عدم تحریف به زیادت و نقیصه مصحف عثمانی است. جالب این جاست که مؤلف در پاراگرافهای آینده (ص 241) اعتراف میکند که شیعیان قرآن عثمانی را به طور عموم به عنوان اساس اندیشه خود میگیرند.»
140. . همان گونه که پیشتر گذشت، این عقیده اکثریت علمای شیعه نیست و افرادی اندک از محدثان نظری در انداختهاند و مولف به جای مراجعه به منابع اصلی و مهم، به کتابهای اهل سنت یا منابع مجهول مراجعه کرده و آن را مبنای قضاوت قرار داده است، و جالب اینجاست که بارها این تعبیر را تکرار میکند که این خلاصه نظر شیعیان به طور عموم در مورد قرآن است و معلوم نیست این خلاصه نظر و به طور عموم را از کجا به دست آورده، با این که هرگز به منابع مهم شیعه ارجاع نداده است.
141. . ابن از زشتترین شیوههایی است که در تأویل آیات نقل شده و بنابر روایاتی کسانی مانند مغیره بن سعید و ابوالخطاب به جعل اخبار و امام رضااز امام صادق پرداختند (رجال کشی، ص 225) و ازدروغ و وارد کردن آن در کتابهای اصحاب امام باقر راه غلو (میزان الاعتدال، ج 4، ص 162) یا نسبت دادن اموری به مخالفان (همان، ص 160)، در جهت لکهدار کردن شیعه برآمدند تا جایی که حضرت این خیانت را بر ملا کرد. با صراحت بیشتر به ابن محمود فرمود:(رجال کشی، ص 225، شماره 402) و امام رضا مخالفان ما اخباری را در فضایل ما جعل کردند و این اخبار مشتمل بر سه قسم است: اخباری که مشتمل بر غلو درباره ماست، اخباری که بر کوتاه آمدن از حق ماست و اخباری که مشتمل بر تصریح بر طعن و مذمت دشمنان ماست. (صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 304) و هدف این بوده که به وسیله جعل این اخبار با طعن و مذمت افراد مورد علاقه جامعه، ائمه را در انزوا قرار دهند؛ چنانکه در روایت داود بن فرقد از امام صادق آمده است که در مورد هر آیهای نگویید مراد فلانی یا فلانی است (بحرانی، البرهان، ج 1، ص 48، عیاشی، تفسیر، ج 1، ص 97، ح 73). همچنین در روایتی دیگر به نقل از هشام بن آمده که عدهای صلات و زکات و حج و امثال اینها را که در قرآنحکم از امام صادق آمده، نامهای رجالی دانستهاند که باید معرفت و ولایت آنان را داشته باشند و اعمال زشتی چون خمر و میسر و انصاب و ازلام به کسانی تأویل شده که باید از آنان دوری کرد: امام فرمود: «ما کان الله لیخاطب خلقه بما لایعلمون» (مجلسی، بحارالانوار، ج 24، ص 300)؛ خداوند هرگز مردم خود را به چیزهایی که نمیدانند، مخاطب قرار نمیدهد.» به هر حال این شیوه در میان محققان شیعه نبوده و برخی از اهل حدیث در دام آن افتادهاند و مولف این منقولات را به حساب عقیده شیعه و به همه شیعیان سرایت داده است. (گلدزیهر، 1383، ص 269 تعلیقة سید محمدعلی ایازی)
142. . این بخش شامل 47 ص (241 ـ 288) است.
143. . بخش ششم در بردارندة 46 صفحه (289 ـ 335) از متن فارسی است.
144. . رستگار، پیشین، ص 45.
145. . گلدزیهر، پیشین، ص 19 ـ 21.
146. . همان، ص 8، س 1 (متن کتاب). (از این پاورقی، تا آخر متعلق به آقای رستگار است)
147. . همان، نخستین پانوشت ستارهدار.
148. . همان (ترجمة عربی به فارسی)، ص 18، سطر آخر ـ ص 19، س 2.
149. . همان (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 4، نخستین پانوشت ستارهدار (متن کتاب).
150. . همان (ترجمة عربی به فارسی)، ص 12 به بعد.
151. . همان، ص 14، آخرین پاراگراف به بعد.
152. . برای نمونه، ر.ک: همان (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 123، س 5 و ص 124، پانوشت شمارة 3. البته، گاه مدعی تأثیرگذاریِ مسلمانان از نوع معتزله در اهل رأی یهود نیز میشود (ر.ک: همان، ص 128، پانوشت شمارة 2 و ص 138، پانوشت شمارة 3).
153. . به عنوان مشتی از خروار، ر.ک: همان، ص 5، س 1 ـ 2 (متن کتاب). جالب آن است که مترجم سنی مذهب متن آلمانی به عربی، نه تنها اعتراضی به ادعای گلدزیهر در این جا ندارد، آن را دو چندان تأکید هم میکند.
154. (ر.ک: همان، پانوشت ستارهدار)!!
155. . همان (ترجمة عربی به فارسی)، ص 20.
156. . همان (ترجمة آلمانی به عربی)، ص 4، پاراگرافهای چهارم و پنجم (مقدمة کتاب).
157. . شاید یکی از همین ادعاها، معتزلی خواندن سید مرتضی (ر.ک: همان، ص 136، س 9 و ص 137 ـ س 2) و نامیدن او به «علی بن طاهر» باشد (همان) که هیچ یک از آنها، با اعتراضی از سوی آقای عبدالحیم نجار مواجه نمیشود، گرچه نمیتوان از شگفتانگیز بودن و غلطانداز جلوه کردن برخی آرای سید مرتضی نیز غفلت کرد!!
158. . در جاهای متعدد کتاب که آقای ایازی در مقدمه و آقای عبدالحیم نجار در پانوشتهای خود ـ از جمله، در همان، ص 15، دومین پانوشت ستارهدار وص 31، دومین پانوشت ستارهدار ـ بدانها اشاره کردهاند.
159. . همان، ص 37، س 4.
160. . همان، ص 38، س 2.
161. . همان، نخستین پانوشت ستارهدار.
162. . همان، ص 62، س 5 ـ 8.
163. . همان، پانوشت ستاره